زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

جشن تولد سه سالگی

اول از همه سلام هر روز صبح که بیدار میشم یکی از کارهایی که برنامه ریزی میکنم که انجام بدم اینه که وبلاگت رو آپ کنم ولی هر روز نمیشه اما امروز بالاخره موفق شدم و شروع کردم به نوشتن برای تو گل زیبا...     توی این چند وقت کارها و اتفاقات تلخ و شیرین مختلفی پیش اومده که نوشتن جزئیاتش شاید چندین روز طول بکشه ... اما تو این ماه گذشته مهمترین اتفاق تولد شما بود که بالاخره توی ماه ربیع الاول برات یه جشن کوچولو گرفتیم و کادوهای خوشگل خوشگل گرفتی و از همه مهمتر خودت خیلی خوشحال و سرحال بودی و امسال نسبت به سالهای قبل بیشتر برای تولدت اظهار شادی  و مسرت میکردی و این برای مامان و بابا از همه چی شیرین تر بود. &nbs...
10 بهمن 1392

گل دختر سه ساله

یگانه خالق بی همتا ای پدید آورنده تمام زیبایی ها ، مهربان ترین مهربانان  چگونه تو را شکر نعمت کنم که لایق آستان با عظمتت باشد؟ با این زبان الکن و توان اندک در برابر تو سر به سجده شکر میگزارم و شاید سکوت و سکوت و سکوت و تقدیم اشک شوقی به آستانت تمام حس دلم را بیان کند برای شکر ارمغان زیبایت .... زینب شیرین زبانم،مهربانم، امروز سومین سالروز ولادت توست ٧ دیماه ٨٩ به یادماندنی ترین و مهم ترین روز زندگی مان شد با نگاه تو و امروز سه سال است که ما به یمن وجود نازنینت "مامان و بابا"  شده ایم و ما هم در این سه سال کنار تو بزرگ شدیم و روحمان قد کشیده است ...
7 دی 1392

زینب جونم 2 سال و 10 ماهگیت مباااااارک

سلام به زیباترین تصویر قلبم همه دنیای من،ضربان قلبم،امید زندگیم زینب ن   ٣٤ ماهگیت مبااااااااااااارک  گل دخترم چند روزی هست که از عید غدیر و جشن های غدیریه گذشته.شکر خدا امسال هم حسابی سعی کردیم عید غدیر رو مفصل و باعظمت برگزار کنیم.گرچه هر چقدر هم تلاش کنیم که بزرگی و شکوه این عید رو همونطور که حقش هست ادا کنیم باز هم ناتوان و عاجزیم. مثل هر سال از ٥ روز جلوتر جشن های غدیریه باهمت دوستانمون توی کلاس برگزار شد و امسال با عنایت حضرت علی و صد البته همت مامان جون و باباجون و خاله سیمین و علی آقا شب عید هم خونه مامان جون جشن مفصلی برپا بود و حساااااابی در کنار دوستانمون به هممون خوش گذشت ...
8 آبان 1392

یه جور خوبه سه نفره

زینب جان بابا دختر گلم سلام برات می نویسم  که وقتی بزرگ شدی بدون که بابا و مامان از اونی که فکر میکنی بیشتر عاشقت هستند.       عزیز دلم هفته گذشته طی تصمیماتی که من و  مامان گرفتیم صبح زود روز سه شنبه 9 مهر 92  ساعت حدود 11 صبح تهران رو به مقصد شمال  ترک کردیم . شما که کلا پایه مسافرت و خرید هستی با استقبال کامل از این موضوع صبح بیدار شدی و صبحانه خوردیم و راه افتادیم .حول و حوش  ساعت 1 بود که وارد استان مازندران شدیم و هوای نمدار و مرطوب شما رو حس کردیم . یه هوای ابری  با حال و جاده چالوس ...     حدود ساعت 3 بود که دیگه &nb...
16 مهر 1392

34 ماهگی عشق مامان و بابا

زیبا ترین ارمغان خالق مهربان همه وجودم،ای عشق شیرین، زینب ٣٤ ماهگیت مباااااااارک عروسک زیبای مامان روز ها و شب ها داره به سرعت سپری میشه و دلچسب ترین اتفاق برای من و بابا اینه که میبینیم تو داری روز به روز بزرگتر و خانم تر و فهمیده تر میشی.     خدا رو هزارااان بار شکر میکنم به خاطر قلب مهربونت اینقدر من و بابا رو از عشق و محبتت سیراب میکنی که تقدیم همه وجودمون به تو به نظر کار کمی میاد همه موقعیت ها رو به خوبی درک میکنی و البته  دوست داری همیشه ما رو راضی و خوشحال ببینی تا جایی که من اگر کمی لحنم تند بشه و یا اخم کنم با زبون شیرینت زود میگی "...
8 مهر 1392

تابستانه های زینب

دختر زیبای من اول سلام و علیکم برحمت الله (بقول خودت) تابستان امسال روزها پشت سر هم به سرعت در حال گذره دیگه از وقتی که حسابی خانم شدی و جیشت رو کامل میگی     ما هم به فکر سرگرمی های مختلف برات بودیم تا مامان یه شب  گفت که به پیشنهاد یکی از اقوام(ملیحه خانم)که خودش معلم کلاسه تو رو هم ببریم کلاس انگلیسی ثبت نام کنیم که این موضوع با شک ما همراه بود ولی وقتی اشتیاق و علاقه خودت رو دیدیم به این کار مبادرت کردیم و ثبت نام کردیم . روز پنج شنبه ٢٤ مرداد برای اولین بار شما دانش آموز یک کلاس شدی البته مامان تنهات نمیزاره و از ساعت ١١ تا ١ ظهر توی آموزشگاه میمونه و شما با خیال راحت...
21 شهريور 1392

سال 92 سال حادثه ها

دختر خوشگلم اول از همه سلام  این سال 92 مثل اینکه کلاً میخواد با حادثه پیش بره و ما رو همینطور  شگفت زده کنه . از ابتدای سال که اتفاقات رنگارنگی برامون پیش اومد از مسافرت با بلیط تاریخ گذشته تا بنایی خونه و فوت چندتا از اقوام و ...    اما پنجشنبه دو هفته قبل حادثه ناخوشایند بعدی رقم خورد و بابایی(بابای بابا) با مشکل قلب درد مواجه شد و بستری شد بیمارستان و توی این ایام کلا روزها برامون طور متفاوتی گذشت و از آنژیو بابایی تا عمل قلبش که چهارشنبه قبل  انجام شد روزهای سختی رو گذروندیم ، روزهایی پر از استرس و اضطراب .     عزیز دلم تو این روزها شاید تو هم خیلی خوب م...
19 تير 1392

اعیاد شعبانیه مبارک

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی میروم لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم   السلام علیک یا اباعبدالله الحسین   زینب گلم اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم انشالله زیر سایه حضرات معصومین و موالید این ماه عزیز سلامت و سربلند باشی . ...
22 خرداد 1392

لذت قد کشیدنت را به جهان نمیدهم

قلب و روح مامان فکر میکنم رکورد بیشترین غیبت رو در وبلاگت داشتم برای ننوشتنم دلایل زیادی داشتم که توضیحش برات ضرورتی نداره اما اگر  اینجا نمی نویسم توی قلب و دلم تمام لحظه های زیبای کنار تو بودن حک میشه. توی این مدت که برات ننوشتم اتفاقات زیادی افتاده.هم تلخ و هم شیرین.امسال از همون اول فروردینش پر از ماجرا بود ...........  ولی بهترین چیزی که شادی رو توی دلمون مهمون میکنه  پیشرفت و رشد دخترکوچولوی شیرین زبون و مهربونمونه دردونه دلم.  توی پست بعدی ماجراهامون رو بخون همه وجوووووووووووودم. ...
20 خرداد 1392