عشق کلاه قرمزی!!!!!!!!
(( سلام گل زیبای خونمون زینب جان ))
زینب جونم هر وقت میریم خونه مامان جون شب که شوهر خاله ها میان ما چادر سرمون میکنیم تو هم بدو بدو میای میگی منم چادر میخوام.وقتی چادر سرت میکنی چند دقیقه ای ساکت و خانوم میری روی مبل میشینی بعدش هم دوباره مشغول بازی میشی
این روزها خیلی حرف ها برات داشتم
اما دیگه دلم نمی خواست از مریضی هات بنویسم.
دلم نمیخواست بنویسم چند روزی بود که زیر پلک چشم
سمت چپت متورم شده بود و مدام تورمش بیشتر میشد
تا اینکه به قول خودت یه قلمبه توی چشمت ایجاد شده بود .
رفتیم متخصص چشم پزشک و با کلی شلوغ بازی هایی که
توی مطب راه انداختی چشم های زیبات رومعاینه کرد و
با دو جور قطره و دو جور پماد و دل نگران ما رو راهی خونه کرد.
چون گفت اگر تا سه هفته دیگه خوب نشه باید صبر کنید
و در آینده با جراحی مشکل حل میشه.
ریختن یک قطره اونم فقط توی یک چشم البته روزی ٦ بار
در اول شاید کار ساده ای به نظر بیاد
ولی.......
برای هر بار قطره ریختن باید کلی زمینه سازی میکردیم
بعد هم من با کمک بابا و گاهی خاله سیمین
باید در حالی که شما داشتی دست و پا میزدی و صدای جیییییییییغ
و فریادت تا آسمون بلند بود این یه قطره ناقابل رو توی
چشم خوشگلت میریختیم
شکر خدا شکر خدا بعد از یک هفته حدود ٧٠ درصد مشکل
حل شد و باید تا ١٥ روز دیگه درمان ادامه پیدا میکرد.
البته روزهای خیلی خوبی رو هم تو همین ایام داشتیم
مثلا روز ٢٢ بهمن هرجور شده گرچه یکم دیر بیدار شدی
ولی بالاخره با خاله سیمین و علی آقا رفتیم راهپیمایی
و بدت نیومد ولی خیلی هم سرحال نبودی ...
بعد راهپیمایی هم با هم رفتیم رستوران صحرا و حسابی
از خجالت خودمون در اومدیم که زحمت کشیده بودیم و
رفته بودیم راهپیمایی ...
تو هفته قبل هم دو شب رفتیم بیرون فروشگاه برات لباس خریدیم
آخه الان فروش فوق العاده اکثر فروشگاهها بود و یه شب رفتیم
لباس خریدیم وقتی توی خونه سایزش رو امتحان کردیم
متاسفانه برات کوچیک بود خلاصه مجبور شدیم دوباره رفتیم
و تعویض کردیم البته چیزهای خوشگلی برات خریدیم
یه عینک آفتابی زیبا هم به سلیقه خودت خریدیم
پنجشنبه قبل هم سه تایی رفتیم دعاکمیل محمد طاهری
کلی کیف کردیم و بعدم پیتزا و سوخاری خوردیم کلی خوش گذشت
و اما ...
دوباره تب و سرفه و آبریزش بینی ما رو راهی دکتر کرد
با همون جییییییغ و داد و شلوغ بازیهای
همیشگیت تو مطب دکتر بعد از معاینه گفت باید از دو جور
اسپری استنشاقی استفاده کنی!!!!!!!!!!
باکمک دمیار باید اسپری ها رو توی دهنت بزنیم و البته
برای هر بار اسپری زدن هم کم نمیزاری و حسابی با گریه و زاری
و دست و پا زدن سنگ تموم میزاری گلم.
اما شکر خدا حالت خیلی بهتر شده عسلم
من که دیگه طاقت ندارم دست و پاهای کوچولوت رو بگیرم
تا قطره بریزیم یا اسپری بزنیم .
اما مجبوریم البته دیگه بی خیال قطره ها شدیم
چون همین جوریش هم تا بغلت میکنیم با استرس
میپرسی میخوای قطره بریزی؟؟؟؟؟؟
بعضی وقت ها توی خواب هم گریه میکنی و میگی نریز نریز و
با این کارا دل ما رو آتیش میزنی عروسک شیرین زبون.
حالا دیدی نوشتن بعضی از این چیزها اصلا برام جالب نبود.
شبها گاهی که تلویزیون دکترت رو نشون میده با افتخار
اشاره میکنی و میگی دکتره ...
و اما توی این مدت شما علاقه شدیدی به دیدن
سی دی کلاه قرمزی پیدا کردی .
یه شب بابا از سوپر محل یه سی دی خرید با دیدنش کلی ذوق کردی
و هر بار تموم میشد میگفتی دوباره میخوام ببینم.
با چند بار دیدن تقربباً شعر اولش رو حفظ شدی و
با هاشون میخونی و حتی حرف هاشون رو هم حفظ شدی
بابا هم جند تا دیگه برات سی دی کلاه قرمزی خرید .
من در عجبم که این همه تکرار و تکرار تو رو خسته نمیکنه؟؟؟؟
البته خیلی سعی میکنم که در طول روز باهات بازی کنم و
مانع این بشم که مدام کلاه قرمزی ببینی ولی تا اینکه
مشغول کارام میشم خودت سی دی رو توی دستگاه میزاری
و با شادی میگی خودم آوردمش.جاهاییش رو هم
که دوست نداری میزنی میره جلو !!!