زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

تابستانه های زینب

1392/6/21 3:57
نویسنده : مامان و بابا
1,641 بازدید
اشتراک گذاری

دختر زیبای من اول سلام و علیکم برحمت الله (بقول خودت)

تابستان امسال روزها پشت سر هم به سرعت در حال گذره

دیگه از وقتی که حسابی خانم شدی و جیشت رو کامل میگی

 

 

ما هم به فکر سرگرمی های مختلف برات بودیم تا مامان یه شب 

گفت که به پیشنهاد یکی از اقوام(ملیحه خانم)که خودش معلم کلاسه

تو رو هم ببریم کلاس انگلیسی ثبت نام کنیم که این موضوع

با شک ما همراه بود ولی وقتی اشتیاق و علاقه خودت رو دیدیم

به این کار مبادرت کردیم و ثبت نام کردیم .

روز پنج شنبه ٢٤ مرداد برای اولین بار شما دانش آموز یک کلاس شدی

البته مامان تنهات نمیزاره و از ساعت ١١ تا ١ ظهر توی آموزشگاه میمونه

و شما با خیال راحت از حضور مامان میری سر کلاس مثل خانم ها میشینی

  

جلسه اول رو با سجاد رفتی و خیلی کیف کردی (البته سجاد اصلا

خوشش نیومد و خیلی استقبال نکرد) ولی شما مثل گل

میری کلاس و هر روز هم از مامان پیگیری کلاس رو میکنی و کلی چیز

هم تو این کلاس یاد گرفتی.

کلمات اولیه رو میگی مثلاً

 سلام و خداحافظی و....

اسم ٥ تا رنگ رو به انگلیسی بلدی سیب و موز و شیر

رو هم یاد گرفتی

تا ٥ هم به انگلیسی میشمری

وقتی گربه یا پروانه میبینی اسمشون رو به انگلیسی میگی

دختر نازنین امسال تابستون برای اولین بار

رفتی زیارت حضرت معصومه (٧ شهریور)

به همراه مامان جون و باباجون و خاله سیمین

و باز برای اولین بار با مامان رفتی استخر

(٩ شهریور) 

و حسابی بهت خوش گذشته بود.

یه روز هم توی یه بعد از ظهر خیلی عجیب ماه رمضان برای اولین بار

بردیمت کلبه بازی و شادی که حسابی خلوت بود و هر سه تایی

کیف کردیم.

 تو این تابستان آخر هفته ها رو بیشتر رفتیم دماوند و شما

 حسابی با بازی و آب بازی و ... خوش گذروندی

تقریباً بهترین هم بازیت سجاد پسر شیطون و پر جنب و جوشه

 

مرضیه رو هم خیلی زیاد دوست داری و کلی سرگرمش میکنی

و مراقبش هستی ولی بعضی وقت ها هم ....فکر میکنی

یه عروسک کوچولو داری

حرکات با نمکت برای مامان و بابا که شیرینی زندگیه ولی هرجا هم

میری برای بقیه هم جالبه وقتی مهمونی میریم برای خودت کلی

طرفدارهای خاص داری و بقول مامان مثل سینی ته دیگ

دست به دست میشی

تازگی ها از اینکه توی یه جمع شعر بخونی یا قرآن بخونی خجالت

نمیکشی و با اعتماد به نفس چیزهای جدیدی که یاد میگیری

رو میخونی و همه حسابی تشویقت میکنن.

(سوره حمد و توحید رو کامل یاد گرفتی و سوره ناس و فلق رو داری

کم کم یاد میگیری-خاله سیمین صلوات قرآنی رو هم یادت داده

دعای فرج رو هم کامل میخونی و تواشیح اسماء الحسنی

رو خیلی با نمک میخونی)

چند وقت پیش که مهمونی خانواده مامانی بود اونجا پشت میکروفن

واقعی(بقول خودت) همه اینها رو خوندی و همه لذت بردن .

بعد از بهتر شدن حال بابایی شما هر بار می بینیش کلی

براش دلسوزی میکنی و میگی خوب شدی و جویای احوالش هستی

اما پیرو سال پر از حادثه 92 اواخر هفته قبل باباجون هم مشکلی

برای قبلش پیش اومد و از اول هفته توی بیمارستان بستری شد

البته برای اینکه تو غصه نخوری بهت نگفتیم و روز دوشنبه آنژیوگرافی

کرد و دیروز مرخص شد . انشاالله که مشکلش خوب بشه و مجبور

نباشه دوباره بستری بشه توی بیمارستان.

آخر هفته قبل قرار بود با همه بریم دماوند ولی چون بابا جون براش

مشکل بوجود اومد کنسل شد ولی ما بخاطر قولی که به شما

داده بودیم رفتیم جایزه اینکه جیشت رو میگی و شکر خدا

پیچ و مهرت دیگه شل نیست و بساط آب کشی

برچیده شده برات یه موتور خریدیم

و یکسره رفتیم دماوند و شما اونجا کلی باهاش بازی

کردی و یه جور خوبه سه نفره تا جمعه شب بودیم و بعد اومدیم خونه. 

  

 

دوشنبه شب هم عروسی دختر دایی بابا (زهره خانم) بود و رفتیم

شما کلی قبلش از اینکه عروس بشی و تور سفید بپوشی بلند باشه و

روی زمین بکشه و ... تعریف میکردی و دل همه رو برده بودی.

و اما یه ماهی میشه که یه دوست خیالی بامزه تقریباً همه جا

همراهت هست و اسمش رو گذاشتی امیر محمد!!!!!!

گاهی ریحانه هم کنار امیر محمد دیده میشه!!!!!!!!!!!!

وجود امیر محمد برای ما خیلی جالب و با مزه ست.

دختر خوبم برات خیلی مهمه که مامان از دستت ناراحت نباشه

اگر کاری کنی که مامان ناراحت بشه خیلی زود میری تو

بغل مامان ماچش میکنی و میگی:ببخشید.و تا وقتی

لبخند رضایت رو تو صورت مامان نبینی دست از تلاش

بر نمیداری گل زیبا و مهربون

به خاطر این همه محبتی که به ما نشون میدی ما رو روز به روز

بیشتر عاشق خودت میکنی عزیز دل

خدا رو شکر خوابت هم شبها خوب شده و دیگه حدود 12 میخوابی .

ما هر لحظه خدا روشکر میکنیم که خدا دختر گلی مثل تو به ما داده و

ممنون خدا هستیم بخاطر این هدیه شیرین.

 

 عکسهایی متفاوت از زینب گلمون

توی ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان صدرا
21 شهریور 92 9:10
ورود مجدد به دنیای وبلاگ نویسی را تبریک می گوییم. ماشاالله زینب خانومی کلی جیگر و ناز شدند ما خیلی نگرانتون بودیم خدا رو شکر که سلامتید الحمدلله
مریم
23 شهریور 92 17:19
چ قدر خوشگل شدی جیگر!! الهی فدای اون اینگلیسی صحبت کردنت بشم!! حالا منم برات یه جمله اینگلیش می نویسم زینب جون:I LOVE FOR ZEYNAB VERY MUCH منم هم مث تو آررررررررررررررره خوش حال میشم به منم سر بزنین.
زهرا
27 شهریور 92 11:09
سلام خانوم شما بعداز چند وقت پروزه پوشکتون کامل شد؟من یک ماهه دخترمو از پوشک گرفتم ولی هنوز خودش نمیگه و باید خودم ببرمش. به نظرت چیکار کنم؟
نرگس دختر خاله و سجاد
5 مهر 92 11:08
چه خوب شد داریم باهم میریم پارک
نرگس دخترخاله
5 مهر 92 13:26
چیشده برای من توی وبلاگ مرضیه نوشتی خاله جان مابرای زینب جونم پیام میفرستیم
نرگس دختر خاله
5 مهر 92 13:29
زینب جان دوست دارم عاشقتم میمیرم برات
مامان نیایش
10 آبان 92 1:45
سلام کارای زینب جون دقیقا مثل کارای نیایش منه.این نازک دل بودناش و اسرار به راضی کردن دل مامان بووووووووووس واسه زینب جون.