زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

یه جور خوبه سه نفره

1392/7/16 14:41
نویسنده : مامان و بابا
1,286 بازدید
اشتراک گذاری

زینب جان بابا دختر گلم سلام برات می نویسم 

که وقتی بزرگ شدی بدون که بابا و مامان از اونی

که فکر میکنی بیشتر عاشقت هستند.

 

 

 

عزیز دلم هفته گذشته طی تصمیماتی که من و 

مامان گرفتیم صبح زود روز سه شنبه 9 مهر 92 

ساعت حدود 11 صبح تهران رو به مقصد شمال 

ترک کردیم . شما که کلا پایه مسافرت و خرید

هستی با استقبال کامل از این موضوع صبح بیدار

شدی و صبحانه خوردیم و راه افتادیم .حول و حوش 

ساعت 1 بود که وارد استان مازندران شدیم و هوای

نمدار و مرطوب شما رو حس کردیم . یه هوای ابری 

با حال و جاده چالوس ...

 

 

حدود ساعت 3 بود که دیگه  

رسیدیم نمک آبرود و نزدیک جنگل دنبال یه جایی بودیم

که بشنیم و ناهار خوشمزه ای که مامان درست کرده

بود نوش جونمون کنیم . به خواست خدا رفتیم ساحل هتل

پارسیان که خیلی تمیز و مجهز بود و هوا هم چون ابری بود

نشستیم و ناهار خوردیم و یکم استراحت بعد راه افتادیم

 

 

 

به محض اینکه لب ساحل پیاده شدیم گفتی اینجا که مثل

دماوند خودمونه !!!! اما وقتی یکم گذشته تفاوتهاش برات

بیشتر به چشم اومد و یواش یواش بازی کردی...

 

 

 

چون توی چند سال اخیر کلا رفته بودیم ویلای عمه حوری

اینها تصمیم داشتیم جا و سفر متفاوتی داشته باشیم .

 

درست روبروی هتل پارسیان توی یه خیابون منتهی به جنگلهای

نمک آبرود یه سوئیت خوشگل قسمتمون شد خداروشکر .

 بعد یکم استراحت رفتیم بیرون و به قول تو فروسگا و طبق

معمول برای شما خرید کردیم و اومدیم شام خوشمزه خوردیم

مثل همیشه که نمکت برای ما شیرینه به محض رسیدن

به شمال گفتی چتر میخوام ؟؟؟؟ آخه نه باروم میومد و نه چیزی

ولی شما گفتی چتر میخوام !! بعد از اینکه یکم گذشت 

متوجه شدیم که منظور این سایه بانهای بزرگ که زیر مینشینند

و چیز میفروشن منظور تو گل زیباست ؟؟!!!

 

 

 

خلاصه روز دوم هم رفتیم دریا و برات بیلچه و سطل و... خریدیم

و مشغول بازی شدی و ما هم حسابی کیف میکردیم خوبی

ساحلش خلوتی و دنج بودنش بود .

 

 

 

ناهار رفتیم رستوران خوردیم و

بعدش رفتیم استراحت مختصر کردیم و رفتیم جنگل نمک آبرود

و تله کابین که البته خیلی استقبال نکردی بالعکس مامان که 

خیلی مشتاق سوار شدن تله کابین بود

 

 

 

شما از همون پایین گفتی

من سوار نمیشم و با این شرط پیاده شدی از ماشین . رفتیم 

و شما روی حرفت ایستاده بودی و فقط رفقتیم کافی شاپ و 

اومدیم چندتا عکس انداختیم و اومدیم به سمت دریا و غروب

زیبای خورشید و تماشا کردیم و تو عزیز دل تو بغل مامان خواب بودی

اما خیلی هوا عالی بود و غروب زیبای پاییزی رو لب ساحل 

با وجود تو نازنین به تماشا نشستیم و خدا رو از بابت عطای تو

عزیز دل به ما باز هم شکر کردیم.

 

 

صبح روز 5 شنبه 11 مهر 

نمک آبرود رو به مقصد رامسر ترک کردیم یه روز خیلی گرم بود

حدود 2 ساعت تو راه بودیم و مستقیم رفتیم جواهر ده و طبیعت

چشم نواز اونجا رو دیدیم البته گرمی زیاد هوا اجازه لذت بیشتر

رو نمیداد ولی در کل از هوای سالمش استفاده خوبی بردیم و 

اومدیم نماز توی امامزاده خوندیم و اومدیم توی شهر رامسر 

و باز هم یه ویلای خیلی خوب و بزرگ و تمیز گرفتیم. توی نمک آبرود

بخاطر آهن زیاد آب یکم دستامون سیاه شده بود و این شده

بود سوژه تو که هر چند دقیقه یکبار دستهای مامانت رو چک میکردی

که دستات سیاه شده و کلی از دستت می خندیدیم ....

ناهار رفتیم رستوران اکبرجوجه چون فضاش باز بود هوا هم گرم شما

خیلی استقبال نکردی البته چون ما اولویت اولمون برای غذا خوردن 

شما بودی ترجیح دادیم بجای فست فود بریم برنج بخوریم

اما اون رو هم خیلی استقبال نکردی و خوشت نیومد .

بعد رفتیم و استراحتی مثلا کردیم که البته شما اصلا نخوابیدی

و رفتیم لب ساحل که البته به باحالی نمک آبرود نبود و سنگی بود

ولی جذابیت های خودش رو داشت و غروب آفتاب رو یه جور خوب

سه نفره دیدیم و با تاریک شدن هوا اومدیم بسمت ویلا 

 

 

 

حدود ساعت9 رفتیم رستوران و شام خوردیم و یه دوری توی شهر 

زدیم و اومدیم خوابیدیم . صبح حدو ساعت 10 رامسر رو به سمت

جاده هراز ترک کردیم وقتی از نمک آبرود عبور کردیم دلمون نیومد

که یه سری به ساحل هتل پارسیان نزنیم و خلاصه رفتیم وحدود 

یکساعتی رو اونجا بودیم روز آخر تازه به لذت آب بازی پی برده

بودی و کفشهاتو در آوردیم و لب آب کلی عشق کردی ...

 

 

 

حدود ساعت 2 بود که رسیدیم نارنجستان و ناهار خوردیم و 

 

 

 

تو البته خیلی هم چیزی نخوردی و بساط غصه مامان رو مهیا کردی

ولی بجاش مشغول بازی با وسایل شده بودی و قصد جدا شدن

رو هم نداشتی به سختی دل کندی و اومدیم به سمت تهران.

توی آمل کمی سوغاتی خریدیم و اومدیم اول جاده بسمت تهران

حدود ساعت 5 بود حجم ماشین توی جاده زیاد بود خلاصه تا رسیدیم

خونمون ساعت9 شب بود ولی به محض رسیدین با انرژی مضاعفی

مشغول بازی شدی و ما رو حسابی متعجب کردی ...

از رفتارهای خوبت تو این سفر این بود که پایه همه جا بودی و اصلا

غر نمیزدی و تو ماشین کاملا هماهنگ بودی و جیشت رو هم خیلی

به موقع اعلام میکردی و خیلی گل و خوش سفر بودی .

فقط روزی که سوار قایق شدیم خیلی بهت خوش نگذشت و

نمیدونم چرا میترسیدی و کل مسیر قایق رو زار زدی و میگفتی

بریم خونه دوست ندارم که البته اونهم برای ما با نمک بودیم.

 

 

 

خلاصه که این سفر سه نفره خیلی به هممون خوش گذشت

و کلی کیف کردیم و هر روز خدا رو بیشتر بخاطر

داشتن تو شکر میکنیم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نازنین نرگس
18 مهر 92 23:03
سلام به زینب جون ناز هزار ماشالا چه ناز شدی همیشه به شمال دخملی ناز ما هم بالاخره دوباره برگشتیم
سجاد
27 مهر 92 23:17
شما هم دعوت شدین خاله جان ... منتظرتونم
سمانه مامان پارسا جون
28 مهر 92 13:11
سلام خوبید؟ چقدر ماه شده زینب جون ماشاالله دلم واسش تنگ شده بود عکسهاتون خیلی زبا بود خیلی
مامان نسترن
10 آبان 92 23:59
ماشالاه چه خوگشل شدی خانوم کوچولو. دلم واست تنگ شده بود