رمضان و شب زنده داری های زینب
سلام به دختر ناز مامان
گل دخترم چند شبی هست که میخوام بیام و برات از حال و هوات توی ماه رمضان بنویسم اما شما اصلا به بنده فرصت نمیدی چون معمولا نصف شب ها که شما در خواب ناز تشریف داری میتونم برات بنویسم که توی این ماه عزیز تصمیم گرفتی شب ها نخوابی و همچنان به فعالیت هات ادامه بدی تا بعد از اذان صبح که با گریه و زاری میبرمت توی رختخواب تا بخوابیامشب رضایت دادی و حدود ساعت ٣ خوابیدی
حالا دیگه احوالات من و بابا رو تصور کن دیگه......بابای بیچاره که شبها از سر و صدای تو خواب نداره البته من سعی میکنم هرچی میگی اطاعت کنم که تن صداتون یه وقت بالا نره مثلاً ساعت ٣ داری سرسره بازی میکنی و دلت میخواد منم کلی تشویقت کنم ولی خوب یه وقت ها به تفاهم نمیرسیم دیگه... تازه ساعت ٤ صبح شاد و خندان میری خوته خاله
صبح هم که ما خوابیم بابا باید بره سر کار و از خواب خبری نیست ولی خداییش خم به ابرو نمیاره و همچنان نمره اخلاقش ٢٠
البته میتونم بگم که ما برنامه خوابت رو بهم زدیم.چند بار تازه ساعت١٢ شب رفتیم مناجات و حدود ساعت ٣ اومدیم خونه.شب های قدر هم که هرسه شب بردمت حمام تا غسل شب قدر غسل توبه و زیارت امام حسین رو برات انجام بدم ،این اغسال برای تو هم که نی نی هستی نورانیت میاره گلم.شب اولش من و تو با بابا نرفتیم مراسم احیا و تو خونه موندیم و شما تا صبح بیدار موندی همراه من صفحات مفاتیح رو ورق میزدی و صلوات میفرستادی البته خیلی هم خانومانه این کارو نمیکردی و یه کتاب دعا دراین راه به مقام رفیع شهادت رسید، قرآن هم رو سرت گرفتی و این کار برات جالب بود. شب شهادت ما هم با بابا رفتیم حسینیه پیروان (محمدطاهری) که بازهم شما خیلی سر حال تا صبح بیدار بودی و همراه ما سینه زدی و مولا علی میگفتی ابا صالح مَدد گفتی ،قرآن(به قول خودت اُ آن) رو سرت گرفتی و دست های کوچولوت رو به نشانه دعا کردن بالا بردی تازگی ها یاد گرفتی بعد از دعا دست روی صورت ماهت میکشی.در ظاهر بازی میکردی اما خدای رحمان و رحیم حتماً از تو که مهمون کوچولوش هستی و هنوز فرشته سمت چپ شونت بیکار نشسته و چیزی برای نوشتن نداره راضیه و خیییییلی زیاد دوست داره گل زیبای من.
ای کاش خداوند به خاطر وجود تو با نظر کریمانه اش به ما هم نگاه کنه،گاهی حس میکنم چقدر بی توفیق شدم اعتراف میکنم که یه کم از خودم نا امید شدم چون خیلی سرگرم تو و کارهای خونه شدم اما این فکر که تو یه موجود معصوم و پاک هستی در کنارم و تلاشم برای رفع نیازهات و ایجاد آرامش برات کمی آرومم میکنه به خودم دلداری میدم ومیگم شاید همین کارها برام بهتر باشه.به قول استاد عزیزمون که میگه "هرگز به خودتون و اعمالتون نگاه نکنید همیشه و در هر حال فقط و فقط خدارو ببینبد"،بزرگی و بزرگواریش،لطف و کرمش همیشه دلگرمم میکنه.
نفس مامان،یه ماه رمضان دیگه هم از عمرمون گذشت،شاید روزی بیاد که تو با زبون روزه این پست رو بخونی . پس همین جا ازت میخوام که برای ماهم حسابی دعا کنی نازنین دلبرم.