مرور خاطرات سال 1392
گل زیبای مامان ، همدم کوچولو و مهربونم،
زینب جونم...سلام
این دوازدهمین پست در سال ٩٢ هست که مینویسم برات
و میدونم امسال کمتر از قبل خاطراتمون رو ثبت کردیم.
به قول بابا سال ٩٢ سال حادثه ها بود و ما نسبت به گذشته
بیشتر در مراسم ترحیم و بیمارستان حضور داشتیم
که نزدیک ترینش خدابیامرز عمه مهناز بابا بود .
به هر حال امسال داره تموم میشه و مثل همه سالگردها و تولدها و ...
گذر عمر رو به رخمون میکشه و چقدر با سرعت روزها
و ماه ها در پی هم میدوند و یک سال جدید آغاز میشه
امیدوارم خداوند به عمرت برکت عطا کنه و هر روزت بهتر
از روز قبل باشه عزیز دلم
ای کاش بفهمیم که چقدر وقت کمه و ارزش ثانیه ها و دقیقه ها
رو بدونیم و حتی یه لحظه بی هدف و بی انگیزه نباشیم.
عزیز قلب مامان اگر هدف عالی و بزرگ داشته باشی
اونوقت انگیزه و اشتیاق برای نیل به هدفت باعث میشه قدر
لحظات رو بدونی و با برنامه ریزی به درستی حرکت کنی
و اگر خسته و نا امید نشی هرگز گرد و غبار حسرت از
دست دادن گذشته خاطرت رو مکدر نمیکنه انشا الله.
ماه مامان،شکر خدا امسال هم شما مسیر پیشرفت
رو طی کردی و کلی چیزهای جدید یاد گرفتی.
اینقدر خانم شدی که گاهی کارهایی که میکنی ما رو
به تعجب میندازی حسابی حواست به من هست و
دلت میخواد در هر کاری کنارم باشی و از من تقلید کنی
مثل همیشه از عشقت لبریزم میکنی
و گاهی جمله های خودم رو به خودم میگی:
میگی مامان میمیرم برات ، منم جیغ میزنم که نگووووووو
من برای تو میمیرم
مهم ترین کار امسال این بود
که یاد گرفتی جیشتو بگی
یاد گرفتی سر کلاس بشینی و یه کم وابستگیت به من کم شد.
به قول خودت مامان بازی رو یادگرفتی و دوست داری همش با هم بازی کنیم
چند ماهی میشه که به شدت به وسایلت حساس شدی
و مراقب اسباب بازیهات هستی شکر خدا شکر خدا امسال کمتر از
سالهای قبل مریض شدی و دیگه از دکتر رفتن نمی ترسی
و در عوض عاشق این شدی که با وسایل دکتر بازیت
سرگرم بشی.
امسال موهای خوشگلت حسابی بلند شد و برای اولین بار
رفتن به آرایشگاه رو تجربه کردی قبلا" مامانی و مامان جون
موهای نازت رو کوتاه میکردن.
دقتت به محیط اطراف خیلی بیشتر شده مثلا" درختهای
بی برگ تو زمستون برات جالب بودن
و یا در طول روز سوال میکنی که :
الان عصره یا ظهره؟ کی هوا تاریک میشه و ماه میاد؟
کما کان دیدن سریالهای تلویزیون رو به دیدن کارتون ها
ترجیح میدی و خوشبختانه در کل
خیلی به تلویزیون و سی دی های کارتون وابسته نیستی.
به شدت از سلام کردن فراری هستی و من و بابا از
سلام نکردن هات ناراحتیم
یه کم از لوس کردن خودت خوشت اومده و
مثلا" ادای مرضیه فسقلی رو درمیاری
عروسکم خاطرات سال ٩٢ رو با عکس هات تو ادامه مطلب مینویسم
نوروز ٩٢
نوروز ٩٢
زیارت امام رضا
سال ٩٢ فقط یک بار به پا بوس امام رضا رفتیم
اونم سفری پر خاطره همراه خاله فاطمه و احمد آقا و مرضیه فسقل
که با قطار رفتیم و با هواپیما برگشتیم
و کلی به مامان جون و بابا جون زحمت دادیم
آب بازی
اینم فیگور خاصت که پای کوچولو که زخم هم میشه گاهی و دلمون کلی میسوزه
زینب مثلا خواب
دسته گل از حموم اومده
زینب فیگوراش...
زینب آماده و مهیای آب بازی
زینب لمیده توی دماوند
مشغول آب بازی اوایل تابستان
نمک آبرود
ساحل نمک آبرود
تولد یک سالگی مرضیه
بدو بازی
جایزه از پوشک گرفتن
جشن نیمه شعبان خونه باباجون
.
ریختن جیش و آبکشی فرش و شرمندگی زینب
جشن تولد سه سالگی زینب گل با تم کیتی
تولد سجاد پسر
خنده عشششششقم
رستوران پدیده
برف بازی زمستانی تو دماوند
اولین آرایشگاه رفتن گل زینب
یکی از حالات تلویزیون دیدن
راهپیمایی 22 بهمن
بر لب رود و تماشای گذر عمر تو دماوند
شیطونی زینب توی جابجایی دکوراسیون خونه
و هزاران عکس زیبا از زندگی ما زینب جوووون