خدا به پدر و مادرها صبر فراوان بدهد
این گوشه ای از هنرنمایی های چندتا نی نی شیطونکه
زینب جونم اینکارا رو نکنی والا خودم میخورمت
در آخر هم اضافه کنم که زینب جونم دیروز عصر رفتی خونه مامانی و بابایی
اونجا با مامانی و عمه حوریه و مریم حسابی بازی کردی و کلی دلشون رو آب
کردی شب هم که بابا اومد و عموعلیرضا و حمیدآقا شما خواب بودی و
وقتی بیدار شدی و شاید بهتر بگم از خواب پریدی اصلا خوشحال نبودی و
به محض دیدن عمو و حمیدآقا غریبی کردی و به طرز سوزناکی شروع کردی
به گریه کردن و این ماجرا ادامه داشت تا جاییکه موقع شام کریر شما پشت
به سفره و رو به تلویزیون بود تا شما ناراحت نشی تا حدود ٣٠/١١ که لالای موقتی
کردی و ما مشغول کادو دادن شدیم و در آخر که وقت عکس یادگاری بود بابا خیلی
ناراحت بود که شما تو عکسها نیستی وقتی اومدیم بالای سرت دیدیم که
دوتا مروارید خوشگل شما باز شد و آماده بودی تا همه باهم یه عکس
خوشگل و یادگاری بگیریم .
شب حدود٣٠/١٢ بود که اومدیم خونه و شما طبق
معمول به محض ورود به خونه خیلی شاد و سرحال مشغول دست و پا زدن
شدی و دمر میخوابیدی و بازی میکردی تا حدود ساعت٢ بود که لالا کردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی