نی نی ناز هفت ماهه
لطيف ترين حس زندگيم،زينب زيباي من
الان كه دارم برات مينويسم ساعت حدود 1 بامداد روز 10 مرداد و شب اول ماه مبارك رمضان سال 1432 ه.ق .
روز جمعه كه 7 مردادبود ما دماوند بوديم( با مامان جون و باباجون و خاله سيمين و خاله فاطمه) و من و بابا نتونستيم برات تبريك 7 ماهه شدنت رو بنويسيم. از روز شنبه هم يه كم حال و روزت به هم ريخته شد و روز يكشنبه حسابي تيريپ سرما خوردگي و تب برداشتي.ساعت 7 شب وقت دكتر داشتي براي چكاپ و واكسن هپاتيت( باز هم دكتر حميدي) چون حالت خوب نبود زودتر رفتيم و به خاطر تبي كه داشتي فعلا از زير واكسن زدن در رفتي.
الهي برات بميرم گلم كه تو ماه گذشته 200 گرم بيشتر وزن نگرفتي و وزن فعليت 200/7 .البته اگر به خاطر اين تب بي رحم همين 200گرم رو هم كم نكني. وقتي رفتيم تو مطب دكتر تو حسابي كلافه بودي و تا دكتر بهت دست زد كل مطب رو با گريت و سرش خراب كردي منم دلم مي خواست هاي هاي گريه كنم و وقتي فهميدم وزنت خيلي اضافه نشده انگار هرچي انرژي داشتم از تنم پريد.
خدا رو شكر امروز تبت قطع شد.بعد از ظهر هم بردمت خونه مامان جون و اونجا كلي بانرگس شيطون(دختر خاله) و آقا سجاد گل (پسر خاله ) سر گرم شدي و حالت بهتر شد ولي از خنديدن و سر و صدا كردنت اصلا خبري نبود.فداي شكل ماهت بشم با اين دارو هايي كه خوردي(زاديتن-سالبوتامول-استامينوفن –زيتروماكس....واااي كه فقط خدا ميدونه با چه حالي بهت دارو ميدم ) حسابي خواب آلو شدي.اميدوارم فردا صبح كه چشم هاي خوشگلت رو باز ميكني و بيدار ميشي حسابي سر حال شده باشي و دوباره تمرينات فشرده و بانمكت رو براي چهار دست و پا رفتن و ايستادن شروع كني توي پست قبلي يه عكس هست كه فيگور چهار دست و پا رفتن گرفتي اون اولين بار بود كه موفق شدي به اين شكل تعادات رو حفظ كني و بعد از اون تلاشت رو بيشتر كردي.
گل دخترم يه خبر خيلي خيلي خوب هم برات دارم
نازنينم،آقا علي بن موسي الرضا برات دعوتنامه فرستاده،اگه خدا بخواد چهارشنبه شب به همراه ماماني و بابايي عازم مشهد هستيم.اين دومين باريه كه ميري به پا بوس امام رضا،مطمئنم كه تو اونجا ملائك رو ميبيني و دركت از اون مكان مقدس و مطهر بيشتر از منه.