گل دختر 8 ماهه عیدت مبارک
فرشته آسموني مامان،دختر ماه و نازنينم، زينب گل
حدود يك ماهه كه برات چيزي ننوشتم توي اين يكماه مطالب زيادي بود كه ميخواستم برات بنويسم (جدول رشد 7 ماهگي و تبريك 8 ماهه شدنت و كارهاي زيادي كه ياد گرفتي مثل ناناي كردنت ،چهار دست و پا رفتن عجيب و غريب و بامزت،و اينكه دستت رو به هرچيزي ميگيري تا بتوني بلند شي و بايستي ،گفتن كلمه دَدَ و به به با وضوح بيشتر از قبل و کلمه رفت که میگی بَفت،خیلی به جا و به موقع از این کلمه استفاده میکنی مثلا وقتی اسباب بازیتو ÷رت میکنی میگی بفت)
گل خوشبوي من آخه اين ماه ماه عادي و معمولي نبود.بايد از همه فرصت هامون نهايت استفاده رو ميكردیم تا از مواهب ماه مبارك رمضان بي نصيب نباشیم(هرچند خيلي هم موفق نبودم و ديشب كه شب عيد بود حسابي حالم گرفته بود) مهموني رفتن و مهمون داشتن هم يكي از زيبايي هاي ماه رمضان، البته تو هم اولين ماه رمضان رو تجربه كردي (پارسال اين موقع تو دلم ووووول وووول ميزدي فدات شم) و تصميم گرفته بودي كه بيشتر شبها تا جايي كه ميتوني بيدار بموني بهترين ساعتي كه ميخوابيدي 30/1 الي 2 بود ، كه البته باتلاش و كوشش و شيطنت هاي فراوان توي شبهاي قدر ساعت خوابت به 4 صبح هم رسيد. شب 19 ساعت 2 رضايت دادي و خوابيدي شب 21 رمضان با بابا و خاله فاطمه و احمد آقا رفتيم مسجد ارگ اونجا هم تلاش ميكردي خوابت نبره ولي بالاخره تسليم خواب شدي ولي شب 23 با همديگه تو خونه تنها بوديم جاي شما روي سجاده بنده بود هدف اصليت خوردن مهر و تسبيح بود موقع سجده رفتن من با دقت و لذت فراوان روسريم رو از سرم ميكشيدي و موقع قرآن خوندن و يا دعا خوندن ميخواستي تو بغلم بشيني و چون نميتوني بخوني ترجيح ميدادي صفحه مقابل چشمت رو بكني و بخوري!!!!!!!! در تمام اين مدت كوچكترين توجهي به اسباب بازيهاي فراواني كه دور و برت چيده بودم نداشتي خوب منم سعي ميكردم تا جاييكه ميتونم بهت لبخند بزنم اما قبول كن كه كار سختي بود.خدا به خاله سيمين مهربون و عزيز خير بده كه چند باري به دادم رسيد و اومد يه كم باهات بازي كرد تا من بتونم دو كلمه حرف حساب با معشوق ازلي و ابديم بزنم.خلاصه ساعت ٤ خوابیدی و بعد از نیم ساعت استراحت دوباره بیدار شدی.
خلاصه ماه رمضان امسال هم گذشت و چه زود گذشت .گل دخترم برات دعا ميكنم كه هميشه قدر فرصت هاي طلاييت رو تو زندگي بدوني و هيچ وقت افسوس نخوري كه اي كاش بيشتر از فرصتهام استفاده ميكردم يكي از اين فرصت هاي طلايي براي قرب بيشتر به خدا و سرعت دادن به سير و سلوك عاشقانه به سمت هدف اصلي خلقت سه ماه قشنگ رجب و شعبان و رمضانِ
الان كه دارم مينويسم صبح روز عيد فطر ، ساعت حدود 11 و تو مثل يك فرشته زيبا لالا كردي البته بابا هم بعد از خوندن نماز عيد و خوردن يك صبحانه مفصل داره تو رو همراهي ميكنه.منتظرم تا بيدار شين بريم خونه مامان جون و بابا جون.با خاله ها قرار گذاشتيم ظهر عيد اونجا باشيم چون تولد مامان جون هم هست.انشا الله كه 100 سال زنده باشه .زينب يكي از آرزو هام اينه كه بتونم مثل مامان گلم باشم يعني يك مادر نمونه و مهربون، سرشار از عشق و عاطفه و به جاش خيلي منطقي وبا جذبه،دوست داشتي و با سليقه و..... باور كن وقتي ميخوام در مورد مامان و باباي بي همتام چيزي بگم بزرگترين واژه ها در نظرم كوچيك جلوه ميكنن.
یادته برات یه روز نوشته بودم که روز به روز بیشتر عاشقت میشم؟الان خیلی خیلی بیشتر دوست دارم .عاشقانه عاشقتم عشق کوچولوی من