خرداد ماه زینب
امروز بالاخره بعد از چند روز غیبت برات میخوام یه پست جدید بنویسم
زینب جان این روزها هوا که خیلی گرم شده شما هم که حسابی گرمایی
هستی و سریع بی قرار میشی و عرق میکنی بخاطر همین هم زود
سرما میخوری شنبه و یکشنبه که دماوند بودیم و هوای اونجا خنک بود
تو هم لباسهای قشنگ قشنگ پوشیده بودی و شب وقتی تو تراس
نشسته بودیم مامان و بابا احساس کردن که شما سردت شده و
سریع لای پتو پیچیدنت ولی حدود یک ساعت بعد شما با سرفه های
خیلی شدیدی قلب مامان و بابا رو به درد آوردی و بعد از اینکه سرلاک
نوش جونت کردی احساس تهوع بهت دست داد و همه سرلاک رو
برگردوندی و بی قرار بودی و مامان عزیزت همینجور بالای سرت بود و
مواظب شما بود تا حلت بد نشه تا صبح دوشنبه که میخواستیم برگردیم
خیلی سرحال نبودی ولی خنده های قشنگت سرجاش بود . روز دوشنبه
هم استراحت کردی و شب رفتیم دکتر تا خیالمون راحت بشه ساعت ١٠
بود رسیدیم و آخرین مراجعه کننده بودیم و بعد از معاینات دکتر حمیدی
گفت سرما خوردی و برای سرفه هات هم شربت داد و گفت تا چهارشنبه
بخوری و اگه بهتر نشدی روز چهارشنبه دوباره بریم پیشش . بمیرم برات
که باید دارو بخوری البته که تو انقدر ماهی که اصلا اذیت نمیکنی و دارو
رو به راحتی میخوری .
انشاالله که زود زود خوب بشی و در ضمن یه پیشرفت
خیلی خوب هم داشتی برای اینکه همش خبر ناراحتی ننویسم اونهم
اینه که روروئک سوار میشی و خیلی خوشگل توش بازی میکنی