تابستانه های زینب
زینب خوشگل امروز نوزدهمین روز از تیر ماه سال نود و یک روز دوشنبه هست
طبق هفته های قبل صبح دوشنبه با مامان رفتی لِلاس و این مستلزم این بود
که صبح زودتر از قبل بیدار بشی و این در حالی بود که دیشب تا حدود ساعت
٣٠/١ اصلا قصد خواب نداشتی و همش میگفتی آموش (منظورت این بود که
چراغ رو روشن کنیم) البته موردهای زیادی از حرفای با مزه تو هست که باید
حتما بنویسیم تا فراموش نشه مثلا وقتی پایین مبل می ایستی میگی پایین و
منظورت اینه که بیای بالا و ...
دختر گلم هفته قبل بالاخره روز موعود فرا رسید و شما رفتی واکسن ١٨ ماهگی
رو زدی که خیلی دردآور بود مخصوصا برای ما . چون هر دو بازوی شما سوزن خورد
البته به لطف خدا شما خیلی حالت بد نشد و با پیشگیری و خوردن قطره روز اول
خوب بود و مشغول بازی شدی اما آخر شب تبت شدید شد البته خیلی اذیتت نکرد
و خلاصه شما و ما از آخرین واکسن دوران جوجو بودنت خلاص شدیم انشاالله که
حالا حالا دیگه آمپول به اون تن نازنینت نخوره.
روز ٥شنبه یا همون روز نیمه شعبان صبح مراسم جشن مفصلی خونه بابا جون اینا
(یا به قول شما بابا دِضا بود) و شما حسابی کیف کردی و خوش گذروندی. راستی شب
قبل هم رفتی هیئت بابا اینها و اونجا هم دست زدی و شب عید خوبی رو با مامان داشتی
اما روز جمعه ١٦ تیر جلسه خانوادگی خانواده مامانی اینها بود و همه ناهار خونه
دایی حسین بودیم و شما اونجا طبق معمول به مامان چسبیده بودی و تکون نخوردی
و خیلی با کسی بازی نکردی البته سر سفره سوره حمد رو با کمک مامان خوندی و ...
تو نشریه خانوادگی این دفعه معرفی وبلاگهای افراد فامیل توش بود که یکی از اونها
هم وبلاگ شما بود که به همه افراد معرفی شد.
غروب روز جمعه مامان هون شما تماس گرفت و قرار بر این شد که بریم دماوند چون
هوا خیلی گرم بود ما هم استقبال کردیم و رفتیم خونه و وسایلمون رو برداشتیم و
با خاله سیمین رفتیم دماوند و حدود ساعت ٣٠/٩ رسیدیم مامان جون و بابا جون
واحمد آقا و خاله آتته و ... و خاله انسیه و نرگس و سجاد
هم اونجا بودن و شما هم بلا فاصله مشغول بازی شدی و تا نیمه شب بازی کردی...
خلاصه روز شنبه و یکشنبه رو هم تو دماوند حسابی بازی کردی و هوای خوب خوردی تا
عصر یکشنبه علی آقا که اومد زحمت کشید و با هم اومدین خونه که البته دل بابا حسابی
برای هر دوتون تنگ شده بود .
خدا رو شکر بعد از واکسن انقدر که همه ترسونده بودن اذیت نشدی و نکته جالبش این
بود که ما همه واکسن هات رو پیش دکتر زده بودیم و این دفعه گفتیم چون همه میگن
واکسن باید تازه باشه بریم درمانگاه و خلاصه رفتیم درمانگاه نزدیک خونه که البته خیلی
خوب و سریع واکسن رو زد و این در حالی بود که ما همیشه مبلغ زیادی رو بابت واکسن
میدادیم ولی این بار رایگان بود و با کمترین زمان .اینهم تجربه ای شد البته یکم دیر چون
این آخرین واکسن تا قبل از مدرست بود.
امیدوارم تا بشه بزودی یه پست برات بذاریم که همه توانایی هات و حرفای با نمکی
که میزنی رو برات کامل بنویسیم فقط امیدوارم زمان اجازه بده گلم .
اینا هم جدیدترین عکسهای زینب جون توی چند روز گذشته و دماوند
.
.
.
فالله خیر حافظا وهو ارحم الراحمین
زینب جون و هدیه اعیاد شعبان
زینب جون و فیگوری متفاوت
زینب جون در حال پوشیدن تاتی برای رفتن جشن شب نیمه شعبان
زینب جون و فیگوری دیگه
زینب جون و فعالیت هر روز که دیدن فیلمهای خودشه
زینب جون جمعه شب اوایل رسیدن به دماوند
زینب جون و بلد شدن بالا و پایین رفتن از تخت
زینب جون تو دماوند
زینب جون گل توی دماوند
زینب جون در حال چرخ و فلک بازی توی دماوند و نواختن
زینب جون و دالی بازی
زینب جون و بستنی خورون
زینب جون و فیگوری متفاوت تر