زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

شروع به قطع یک وابستگی شیرین و عاشقانه

1391/8/16 7:13
نویسنده : مامان و بابا
1,175 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به همه هستی ام،ضربان حیات بخش زندگی ام

زیباترین تصور از عشق...زینبم

niniweblog.com

عروسک خوشگلم قبل از هر چیز میخوام

 ٢٢ ماهگیت رو تبریک بگم

niniweblog.comniniweblog.com

گرچه به خاطر عید سعید غدیر و برنامه های عید

 نتونستم ٧ آبان که ٢٢ ماهه شدی آپ کنم.

آخه از حدود یک هفته مونده به عید غدیر

حسابی سرمون گرم بود.هنوز کما بیش بعضی از

 عزیزانمون تو فامیل میومدن خونمون برای دیدنمون

 که از زیارت اومدیم.یه روز هم من با بابا رفتم

 بازار و برای شما کلی لباس خریدیم تا توی

 این ایام حسابی خوش تیپ باشی و نو بپوشی.

niniweblog.com

از روز سه شنبه هم (یعنی ٥ روز مونده یه عید) مراسم

جشن و شادی رفقامون توی کلاس باسفارشات خاص

 و ویژه حاج آقا بر پا شد و من به همراه تو و خاله سیمین

دو روزش رو تونستیم بریم که هر دو روز کلی خوش گذشت

به همه بچه ها عیدی میدادن.یه شب هم رفتیم خونه

 مامان جون اینارو تزیین کردیم تا برای عید آماده باشه

 آخه مثل هرسال شب عید همگی رفتیم اونجا

و همه به همدیگه عیدی میدادیم.خونه خودمون رو هم

 یه کوچولو تزیین کردیم تا به حضرت صاحب الزمان

نشون بدیم که حسابی تو دلمون شور و شادیه

 و به ولایت امیرالمومنین افتخار میکنیم .

niniweblog.com

و اما.......

 اصل موضوع رو تو ادامه مطلب بخون گلم 

و اما.......

مدتی بود که از دوستانم شنیده بودم از شیر گرفتن بچه ها

آداب خاص خودشو داره اولین چیز اینه که

بهتره از یک روز عید شروع بشه منم دیدم شما در آستانه

دو سالگی هستی و چه عیدی بهتر از عید ولایت؟؟؟

niniweblog.comniniweblog.com

پس با مشورت با بابا تصمیم گرفتم که از روز عید غدیر شروع کنم

و این وابستگی شدید و عمیق و دوست داشتنی هم

برای تو وهم برای خوم رو به مدد حضرت علی (ع)

قطع کنم.صبح روز عید رفتیم جشن خونه

خاله اعظم(خاله جوون خودم) وتا حدود ساعت ٢

اونجا بودیم و چون سرت گرم بود فقط یه بار شیر خوردی .

بعد از ظهر هم رفتیم زیارت حضرت عبدالعظیم که خییییلی

شلوغ بود و اونجا به یک زیارت کوتاه بسنده کردیم و

از امام زاده های بزرگوار اونجا برای شروع این کار یاری خواستیم

و بعد از نماز مغرب و عشا اومدیم خونه و تا شب

موقع خواب هر بار که شیر خواستی یه جوری

حواستو پرت کردیم. حالا دیگه در طول روز یه بار شیر

میخوری ولی هنوز شب تا صبح مثل گذشته

با شیر خوردن میخوابی.مدام باهات بازی میکنیم

خاله سیمین هم هر وقت خونه باشه به دادم میرسه

و هر وقت فیلت یادهندستون میکنه با یه چیزی حواست

رو پرت میکنیم. روز دوشنبه کلاس نرفتم و در عوض

با خاله انسیه و سجاد رفتیم پارک کلی بازی کردی.

niniweblog.com

کار خیلی سختیه. میتونم گاهی غم رو تو

چشم های کوچولو ومهربونت ببینم.خودم هم

خیلی پر به پر احساساتم نمیدم و میترسم

استقامتم رو از دست بدم.مدام میای تو بغلم و خودت رو

بهم میچسبونی.منم مدام نوازشت میکنم

و روزی هزار بار بهت میگم عاشقتم فسقلی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سمیه
18 آبان 91 10:02
لیلا جان سلام زیارتتون قبول می بخشید که دیرشدمشغول اثاث کشی بودم نشدتماس بگیرم. دوستی سر شیر گرفتن ریحانه توصیه هایی به من کرد که فکرمیکنم به کارشماهم بیاید. روزی که به طورکامل می خواهی شیرراقطع کنی زینب خانم گلت روغسل صبربده وهنگامی که داری اخرین شیرهارو میدی 40تا سوره والعصر رو بخون.یعنی روز اخرهردفعه که شیرمیدی بخون تا به 40 تا رسیدی دیگه دفعه های بعد رو شیرنده.برای ریحانه من باوابستگی شدیدی که داشت مثل معجزه عمل کرد. درکل باید صبرداشته باشی و قبل ازاینکه وقت شیردادن همیشگیش برسه سیرش کنی. ان شالله که موفق باشی. روی دخترماهت روببوس
دختر عموی زینب
18 آبان 91 11:16
سلاااااااااااااااااااااااااااام... آغا من اومدم...اوخی..بابا بذارید بچه شیرشو بخوره...گناه داله..من خودم تا دم دمای سه سالگیم...شیر خوردم...!!!!!11 الهی فدات شم..دیگه کم کم داری بزرگ میشیا... بووووووووووووووووووووووووس واسه زینب کوچولوم..!
فاطمه مامان صبا
20 آبان 91 2:27
چه کاره خوبی کردی ایشالا بزودی موفق بشب لیلا جون.......منم تقریبا سه هفته ای میشه شروع کردم ولی صبا ول نمیکنه خصوصا شبا.....مثله اینکه بو برده قضیه از چه قراره زینب خوشگلو ببوس یه عالمه
سمانه مامان پارسا جون
20 آبان 91 19:58
سلام لیلا جان ممنون از محبتت خانومی شما لطف داری 22 ماهه شدن گل دختری هم مبارک کار خوبی کردی به نظر من هرچی بزرگتر میشن وابسته تر میشن درسته خیلی سخته مخصوصا واسه مادر ولی این هم یه دوره ای که ایشاا... واسه شما هم به سلامتی تموم میشه
مخ تش
22 آبان 91 16:02
برا خودت و مامان گلت ...