شروع به قطع یک وابستگی شیرین و عاشقانه
سلام به همه هستی ام،ضربان حیات بخش زندگی ام
زیباترین تصور از عشق...زینبم
عروسک خوشگلم قبل از هر چیز میخوام
٢٢ ماهگیت رو تبریک بگم
گرچه به خاطر عید سعید غدیر و برنامه های عید
نتونستم ٧ آبان که ٢٢ ماهه شدی آپ کنم.
آخه از حدود یک هفته مونده به عید غدیر
حسابی سرمون گرم بود.هنوز کما بیش بعضی از
عزیزانمون تو فامیل میومدن خونمون برای دیدنمون
که از زیارت اومدیم.یه روز هم من با بابا رفتم
بازار و برای شما کلی لباس خریدیم تا توی
این ایام حسابی خوش تیپ باشی و نو بپوشی.
از روز سه شنبه هم (یعنی ٥ روز مونده یه عید) مراسم
جشن و شادی رفقامون توی کلاس باسفارشات خاص
و ویژه حاج آقا بر پا شد و من به همراه تو و خاله سیمین
دو روزش رو تونستیم بریم که هر دو روز کلی خوش گذشت
به همه بچه ها عیدی میدادن.یه شب هم رفتیم خونه
مامان جون اینارو تزیین کردیم تا برای عید آماده باشه
آخه مثل هرسال شب عید همگی رفتیم اونجا
و همه به همدیگه عیدی میدادیم.خونه خودمون رو هم
یه کوچولو تزیین کردیم تا به حضرت صاحب الزمان
نشون بدیم که حسابی تو دلمون شور و شادیه
و به ولایت امیرالمومنین افتخار میکنیم .
و اما.......
اصل موضوع رو تو ادامه مطلب بخون گلم
و اما.......
مدتی بود که از دوستانم شنیده بودم از شیر گرفتن بچه ها
آداب خاص خودشو داره اولین چیز اینه که
بهتره از یک روز عید شروع بشه منم دیدم شما در آستانه
دو سالگی هستی و چه عیدی بهتر از عید ولایت؟؟؟
پس با مشورت با بابا تصمیم گرفتم که از روز عید غدیر شروع کنم
و این وابستگی شدید و عمیق و دوست داشتنی هم
برای تو وهم برای خوم رو به مدد حضرت علی (ع)
قطع کنم.صبح روز عید رفتیم جشن خونه
خاله اعظم(خاله جوون خودم) وتا حدود ساعت ٢
اونجا بودیم و چون سرت گرم بود فقط یه بار شیر خوردی .
بعد از ظهر هم رفتیم زیارت حضرت عبدالعظیم که خییییلی
شلوغ بود و اونجا به یک زیارت کوتاه بسنده کردیم و
از امام زاده های بزرگوار اونجا برای شروع این کار یاری خواستیم
و بعد از نماز مغرب و عشا اومدیم خونه و تا شب
موقع خواب هر بار که شیر خواستی یه جوری
حواستو پرت کردیم. حالا دیگه در طول روز یه بار شیر
میخوری ولی هنوز شب تا صبح مثل گذشته
با شیر خوردن میخوابی.مدام باهات بازی میکنیم
خاله سیمین هم هر وقت خونه باشه به دادم میرسه
و هر وقت فیلت یادهندستون میکنه با یه چیزی حواست
رو پرت میکنیم. روز دوشنبه کلاس نرفتم و در عوض
با خاله انسیه و سجاد رفتیم پارک کلی بازی کردی.
کار خیلی سختیه. میتونم گاهی غم رو تو
چشم های کوچولو ومهربونت ببینم.خودم هم
خیلی پر به پر احساساتم نمیدم و میترسم
استقامتم رو از دست بدم.مدام میای تو بغلم و خودت رو
بهم میچسبونی.منم مدام نوازشت میکنم
و روزی هزار بار بهت میگم عاشقتم فسقلی.