روز و شب های سخت زینب
دختر نازنینم اول سلام چند روزی هست که میخوام برات بنویسم
اما وقت فراغت درستی نداشتم تا بتونم درست با خیال راحت
برات یادگاری بنویسم عزیز دخترم.
از اول محرم که مشغول عزاداری خونه مامان جون اینها بودی
و سرت گرم بود و این یکی از خوبیهای شروع وابستگیت بود
چون تقریبا حواست پرت میشد و خیلی سراغ شیر خوردن
نمیگرفتی اما از شب اول که قرار بود مثل خانم ها بخوابی و
دیگه ماجرای اصلی آغاز شد . الهی بمیرم اصلا بلد نبودی
بخوابی و کلا برنامه ای برای خواب نداشتی و تا حدود ٣٠/٣
انقدر بازی کردی و هربار که اسم خواب می اومد گریه میکردی
که نخوابیم و بازی کنیم و مامان بنده خدا مجبور بود پا به پای
تو بیدار بشینه و انقدر این کارها رو میکردی تا از خستگی
خوابت می برد این قضیه فقط مختص شب اول نبود و تقریبا
هنوز که حدود دو هفته گذشته کما بیش ادامه داره .
روزها رو هر جور هست میگذرونی ولی شبها خیلی بی تابی میکنی
تا بخوابی . متوسل به انواع و اقسام روشها شدیم و فعلا
روش خاصی جواب نداده از روی پا خوابیدن و روی شونه خوابیدن
و شیشه خوردن و پستونک که تا حالا لب نمیزدی و یه شب
به بهانه اش در حالی که توی دست بود خوابیدی ولی فقط
همون شب . واقعا روزهای سختی رو میگذرونی و حسابی تو
فشار هستی ما حسابی درکت میکنیم و صد البته مامان مهربونت
که خم به ابرو نمیاره و همراهت هست . از نخوابیدنت که بگذریم
جدیدا از فرط این فشار روحی یکم عصبی شدی و با اون ناخن های
کوچولوت صورت بابا و مامان و همه اطرافیان رو خط خطی میکنی
که این خیلی توی اعصاب مامان و باباست چون تقریبا هر روز
یه خط جدید روی صورت ما منقش کردی و از اون بدتر اینه که هر کسی
یا بچه ای که نزدیکت بشه برای عکس العمل این کار بد رو انجام
میدی و باعث خجالت ما میشی . عزیزم پریشب با زبون خوشگلت
گفتی که چون دیگه شیر نمیخوری چنگ میزنی
و حسابی دل مامان رو کباب کردی .
الهی قربونت برم که شیرین زبونیهات باعث
شده که هر روز برای ما دوست داشتنی تر از قبل بشی و با
وجود همه کارهات مامان و بابا عاشقانه تر از همیشه عاشقت باشند.
آخر اون هفته رفتیم بیرون بخاطر شما که یه تنوعی هم برات بشه
رفتیم هایپر و ابتدا بخاطر شما رفتیم فضای بازی و چند دقیقه ای
بازی کردی و یه کم سر حال شدی
و تا آخر مثل خانم ها توی چرخ
نشسته بودی و گاهی یه خوراکی نوش جونت میکردی و تا آخر
شب که رفتیم رستوران و شام خوردیم از بس خانم بودی و دوست بابا
گفت چقدر با نمکه این زینب خانم و یه عروسک بهت هدیه داد و
شما با عشق اومدی و مامان گفتی مامان ممین کادو گرفتم .
خلاصه عزیزم بدون که ما کاملا درکت میکنیم و عکس العمل هات
رو متوجه میشیم ولی چه کنیم مجبور بودیم عزیزم.ولی بدون که مامان
و بابا عاشق ترین عاشقهای دنیا هستند و قلبشون بای تو
نازنین دخترشون میزنه .