زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

دوسال پر از عشق و هیجان

1391/10/27 12:44
نویسنده : مامان و بابا
876 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام دلبر کوچولوی مامان،همه هم و غم مامان،

زیباترین جلوه هستی برای قلب عاشقم...زینب 

خییییییییییییلی وقته چیزی برات ننوشتمناراحت

از آخرین باری که برات نوشتم تا الان بیشتر از دو ماه میگذره

 اما توی این مدت محمد جونم قلب

خاطرات زیبای با تو بودن رو برای هر سه تامون ثبت میکرد.لبخند

الهی که همیشه سایه اش رو سرمون باشه.

niniweblog.comniniweblog.com

عنوان آخرین پستی که برات نوشتم این بود

"شروع به قطع یک وابستگی شیرین و عاشقانه"

شاید یکی از دلایلی که اینجا کم پیداشدم همین مراحل

 از شیر گرفتن شما بود که واقعاً

گریهکار دشواری بود هم برای تو وهم برای منگریه

واااای که اولش چقدر حس بدی داشتم احساس دوری

 از تو داشت خفم میکرد.نزدیک به دو سال

وقتی میچسبیدی به قلبم وشیر میخوردی از عطر وجودت

 مست میشد و تو آروم ترین و امن ترین جا توی دنیا برات

 آغوش من بود و حالا باید هر دومون این تلخی رو

تحمل میکردیم تو هم حسابی بهانه گیر شده بودی .

بعد از اون هم مریضی پشت مریضیناراحت

شکر خدا سختی هاش زود تموم شد

چند وقتی میشه که به خوردن شیر توی شیشه

خیلی علاقه پیدا کردی و 

اوضاع و احوال خوابیدنت به حالت طبیعی برگشته گلم. 

 حالا دیگه من و بابا حسابی داریم با نمک ریزیهات

 کیف میکنیم و شاکریم به درگاه خداوند به خاطر وجود تو که 

آینه نزول رحمت خالق مهربانی برای ما

چطور میتونیم با این همه حقارت و کوچکی در برابر رب العالمین

شکرگزار بودنت باشیم نازنینم

niniweblog.com

و حالا این هدیه بی نظیر پروردگار 20 روزه که دو ساله شده

و هر روز با شیرین زبونیها و محبت هاش و با کارهای جدیدی

 که یادمیگیره و هوش و ذکاوتی که از خودش

 نشون میده روز به روز  ما رو شیفته تر و عاشق تر میکنه

خدا به دادمون برسه با این همه وابستگی.

niniweblog.com

عزیز دلم میدونم توی این دو سال نتونستم بهترین مامان باشم

  امیدوارم خدا منو ببخشه و به من و بابا توان بده تا

بتونیم برای تو و در راه تربیت و کمال تو بهترین باشیم انشا الله

قلبهمیشه و همه جا با همه وجود دوست داریمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله فاطمه
28 دی 91 2:11
الان ساعت 2 نصف شبه و بنده دارم مرضیه عشقو می خوابونم به امید رثل روزی که مرضیه جان هم مثل زینب گل بخوابه بازم بخاطر حس خوب مادرانت گریم گرفت
مامان مبینا
28 دی 91 14:30
دوسالگیت مبارک شیرین خاله.مامانی نگو که من از اینکه مجبورم یه روزی خودم و دخترم رو از این لذت دوطرفه محروم کنم خیلی ناراحتم. به هرحال این اولین چالش بزرگی هست که بچه هامون در زندگی باهاش مواجه میشن و باید خودشون رو آماده کنن با چالش های بیشتر و بزرگتری توزندگیشون.
مامان ابوالفضل
29 دی 91 11:14
سلام عزیزم باورت نمیشه تو چشمام اشک حلقه زد راستش برای منم خیلی سخته باور این حقیقت که یه روزی باید پسری و از شیر بگیرم خوبه این مرحله رو پاس کردین برای ما هم دعا کنین عاشق عکس با چادر زینب جونم اگه دختر دار بشم همچین چادری سرش می کنم بو س بو س بو س
سمانه مامان پارسا جون
9 بهمن 91 12:45
زینب گلمون خوبه خانومی؟ خدا رو شکر مراحل سخت تموم شد درسته سخته اما شیرینی خاص خودشو داره
مامان نسترن
1 اسفند 91 17:22
همیشه خوب وخوش باشی عزیز کوچولو