سال 92 سال حادثه ها
دختر خوشگلم اول از همه سلام
این سال 92 مثل اینکه کلاً میخواد با حادثه پیش بره و ما رو همینطور
شگفت زده کنه . از ابتدای سال که اتفاقات رنگارنگی برامون پیش اومد
از مسافرت با بلیط تاریخ گذشته تا بنایی خونه و فوت چندتا از اقوام و ...
اما پنجشنبه دو هفته قبل حادثه ناخوشایند بعدی رقم خورد و
بابایی(بابای بابا)با مشکل قلب درد مواجه شد و بستری شد بیمارستان
و توی این ایام کلاروزها برامون طور متفاوتی گذشت و از آنژیو بابایی
تا عمل قلبش که چهارشنبه قبل انجام شد روزهای سختی رو گذروندیم ،
روزهایی پر از استرس و اضطراب .
عزیز دلم تو این روزها شاید تو هم خیلی خوب متوجه شرایط
خاص شدی و کامل با ما همراهی میکنی ، چون مجبوری
یه روزهایی رو بری خونه مامان جون بمونی تا مامان و بابا بروند
بیمارستان و یا شب و روزهایی رو خونه مامانی بمونیم
تا مامانی تنها نباشه و تو شرایط خیلی هم به شما خوش نمیگذره .
البته توی این ماه شعبان چند باری دماوند رفتی و با سجاد حسابی بازی
کردی و خوش گذشته بهت ، یه شب هم رفتیم سه تایی هایپراستار و
شما به همراه مامان رفتی کلی بازی برقی کردی و
دیگه مثل قبل نمی ترسیدی و مثل خانم ها خیلی خوشگل از بازیها
لذت می بردی و دوست داشتی بازم ادامه بدی و بازی کنی ،
ماهم تا جای ممکن باهات همراهی کردیم ...
دختر با نمکم خدا روشکر دیگه مثل خانم ها شدی و
بطور کامل جیشت رو میگی و از دست پمپرز راحت شدی
البته با شرایط خاص و هدایای فراوان و طرح ابداعی مامان
که خیلی خوب جواب داد (نصب یه جعبه هدیه که بعد از هر بار
که خودت اعلام میکردی یه جایزه متفاوت ازش بیرون میومد)
این چند وقت از اون حالت بدقلقی هم تقریبا در اومدی
و حرف گوش کن تر شدی ، البته کلا حرف حرف شماست
و شاید ما حرف گوش کن تر شدیم !!!!!!
ولی گلم با شیرین زبونی هات دل ما رو حسابی آب میکنی طوری که
گاهی جلو روت مثلا ناراحت میشیم ازت ولی پشت سرت قربون و صدقت
میریم و یعنی میخوایم بخوریمت از بس شیرینی . مثلا یکی از شرایط خاص
شما اینه که حتما باید وقتی تماسی گرفته میشه شما جواب بدی
و دیگه اگه خیلی محبت کنی میگی من خداحافظی کنم
و اگر خلاف این بشه واویلا...
یا گاهی چراغی قرار باشه خاموش بشه و یا در ورودی باز بشه شما ...
گاهی برای پوشیدن لباس که من میخوام تنت کنم حکم میکنی
مامان و این حکم اصلا قابل تغییر نیست و باید همونطور که میگی باشه
، ولو اینکه همه رو دوباره از تنت دربیاری و بپوشی ...
شیرین زبونی هات که دیگه حسابی عشقه مثلا هر وقت زنگ میزدیم
به بابایی میگی بابایی من برات سوره حمد خوندم تا زود زود خوب بشی
(البته خوندنت خیلی با نمکه و کلی باباییقربون و صدقت میره).
تو این روزها هر چی میگذره شیطونی هات بیشتر میشه
و گاهی کارهایی انجاممیدی که فکرش رو هم نمیکردیم
و همه رو متعجب می کنی
(البته شاید متاثر از بازی با پسرخاله شیطونت باشه)
بعضی کارهات خیلی خاصه و البته برای ما شاید آسیب زننده
مثلا وقتی خیلی از بازی باهامون لذت می بری و کیف میکنی
با یه چنگ از صورتمون پذیرایی میکینیکه اصلا قصد خودت
آسیب زدن نیست و از روی محبت و کیف این کار رو میکنی...
روز جمعه جشن عبادت آنسه (دختر خاله بابا) بود شما همراه مامان
رفتین و کلی بچه ها اونجا بودن و شما طبق گفته مامان از ابتدا
خیلی از شرایط راضی نبودی و با اخمهای توی هم مجلس رو نگاه میکردی
تا وقتیکه به قول خودت بلندگو واقعی واقعی رو بهت دادن و
سوره حمد رو توش خوندی و یکم یخت آب شده
وقتی اومدی بیرون با هیجان برای من تعریف کردی ...
البته واقعی واقعی برای اینکه هدیه ولادت امام زمان برات یه بلندگو
بچه گونه خریدیم که میکروفون داره و قشنگ توش میخونی و
خیلی دوستش داری و حتی شعرهایی
هم که توی زمینه موسیقیش پخش میکنه حفظ شدی
و باهاشونهمخوانی میکنی :
ان تو یو ... گود مورنینگ ... هَپی برزدی تویو ...
البته خوندنت و تکون دادن دستت و حالت چشمات فقط
دیدنیه و اصلا قابل شرح نیست
پ.ن ١ (توسط مامان): از همسر عزیزم که وبلاگ گل دخترمون رو با وجود
مشکلاتی که داره آپ کرده بسیار ممنون و متشکرم
پ.ن ٢(باز هم توسط مامان): همسر بی نظیرم یادت رفت چند تا چیز رو بگی
اول:
عشق مامان و بابا دو سال ونیمه شدی
مبارک باشه عزیزم
دوم اینکه:
زینب جونم توی دو سال و نیمگی دو تا کار مهم کردی که هم از پوشک
گرفتمت و هم اینکه دیگه شب ها به اصرار خودت و بر خلاف میل قلبی من
تو اتاقت میخوابی
پ.ن ٣ (معلومه دیگه):ماجرای از پوشک گرفتن رو توی ادامه مطلب بخون گلم
حدوداً از دهم اردیبهشت ماه پروژه عظیم از پوشک گرفتن شما کلید خورد
نا گفته نمونه که کلیدش رو خاله سیمین زد
و بنده سعی کردم طبق مطالبی که از یک مشاور شنیده بودم و
توی یک کتاب هم خوندم یکباره پوشک رو کنار نذارم و مدام شما رو به
دستشویی ببرم و موقعی که میارمت بیرون دوباره
پوشک بشی اما............با وجود زحمات فراوان و جایزه های مختلف
فایده ای که نداشت هیچ
کلی هم خسته و عصبی شده بودم چون به فاصله های یک ساعت یه بار
میبردمت دستشویی تا اینکه
تصمیم گرفتم به طور کلی پوشکت نکنم و با گذاشتن یک کیف مقوایی
خوشگل توی توالت بهت گفتم که
هر موقع جیشت رو بگی و بریم دستشویی از توش یه جایزه در میارم با همین
ترفند در نصف روز یادگرفتی که به زیبایی بگی : مامان جیش دارم
و این یکی از زیباترین جملاتی بود که توی زندگیم شنیدم