زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

خاطرات چند روز زینب

1390/1/29 13:54
نویسنده : مامان و بابا
713 بازدید
اشتراک گذاری

      اول سلام !

دختر گلم چند روزی هست که میخوام برات یه پست جدید بنویسم ولی باور کن نمیشه

هر روز یه جور میشه که موقعیتش رو پیدا نمیکنم مامان هم که حسابی مشغول شماست

اما بالاخره الان این کار و شروع کردم و برات میخوام از چند روز گذشته بنویسم : از آخر اون

هفته شروع کنم که روز ۵ شنبه تو و مامان عزیزت و خاله و علی آقا صبح پنجشنبه رفتید

ویلای دماوند و منم شب با احمدآقا اومدم . خلاصه ۵شنبه و جمعه دماوند بودیم و حسابی

هوای خوب خوردیم و چون هوای تهران خیلی غبار آلود بود اصلا دلمون نمیومد که برگردیم

تو دماوند کلی لباسهاتو عوض کردیم و موهای قشنگت رو شونه کردیم و بردیمت تو باغ که

با شکوفه های خوشگل عکس بگیری اما به محض اینکه میخواستیم عکس بگیریم شما

یا گرسنه میشدی یا لالا میکردی.ولی بهرحال چون بابا علاقه زیادی به عکس گرفتن از

شما داره چندتایی عکس انداخت .در مجموع خیلی خوب بود به قول مامان جونت یه

بادی به دلمون خورد و از طبیعت زیبا و هوای خوب استفاده کردیم و شب حدود ساعت ۱۱

بود که اومدیم خونه و فکر میکردیم که تو دیگه تو راه خسته میشی و میخوابی تا صبح .

ولی به محض پارک ماشین و بستن در ماشین دو تا چشم قشنگت رو باز کردی و با

خنده با مزت دل ما رو آب کردی و تا رفتیم تو خونه شروع کردی به فعالیت و تکون دادن

دست پای کوچولوت اونهم با سرعت بالا. خلاصه حدود ساعت ۱ بود که خوابیدی .

روز شنبه شب هم که اومدم خونه خوب بودی ولی چند تا عطسه کردی و یه خورده

من و مامان احساس کردیم که سرماخوردی و آب از مماغ کوچولوت راه افتاد .شب چون

فوتبال خیلی قشنگی بود بابا تا حدود ۳۰/۲ بیداربود.

 شما هم خواب و بیدار بودی و چون نمیتونستی

درست تنفس کنی از خواب می پریدی .خلاصه اون شب دل مامان و بابا حسابی برات

سوخته بود چون هی از خواب می پریدی و ناله میکردی (مامان جون تا صبح تقریبا بیدار بود

همیشه قدر مامان مهربونت رو بدون گلم) تا صبح که بیدار شدی . دیروز یه کم بهتر بودی

ولی شب برای اطمینان خاطر رفتیم پیش آقای دکترحمیدی حدود ۱۰ شب بود که موفق

به رفتن داخل شدیم و بعد از معاینات دکترحمیدی گفت: یه کم سرما خوردی و

باید شربت بخوری .بعد از وزن کردنت هم گفت که حدود۲۵۰ گرم تپل شدی و به نسبت

هفته قبل با اینکه اصلا غذای کمکی نخوردی خیلی خوب رشد کردی .دیشب بعد از

اینکه از مطب دکتر اومدیم رفتیم داروخانه هم داروهای تو رو گرفتیم هم برای مامان

قرض ضدحساسیت گرفتیم چون مامان هم حسابی آلرژیش اذیتش میکنه و باید قرص

بخوره البته بعد از مشورت با دکتر شما.خلاصه دیشب بعد از استفاده از شربت خیلی

بهتر بودی و شب رو آرومتر خوابیدی.

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

محمد گیان
29 فروردین 90 8:10
سلام آخی خاله مواظبش باش دیگه انشالله که هر جه زودتر حالش خوب شه
مامان ماهان
29 فروردین 90 8:21
الهی دیگه هیچ وقت سرما نخوری عزیز دلم
مامان نازگل
29 فروردین 90 8:55
ایشالا زود زود خوب بشه.
مامان فرشته
29 فروردین 90 10:28
سلام مهربونم ان شاا... همیشه به گردش زینب جونم خوش گذشت عزیزم قربونت برم بوسسسس
مامان صدرا
29 فروردین 90 10:30
مرسي عزيزم كه به ما سرزدي ، چه دخمل نازي داريداميدوارم هرچه زودتر حالش خوب بشه و شما رو از نگراني در بياره ،‌دوست داريم كه بازم بهمون سر بزنيد
سارا
29 فروردین 90 11:10
الهی بگردم عزیزممم چرا سرما خوردی خاله؟ ولی اشکالی نداره در عوض با مامانی وبابایی کلی کیف کردی امیدوارم زودتر خوب بشی قدر مامان بابای گلتم بدون
lمامان محمد
29 فروردین 90 11:15
خدا حفظش کنه زینب جان زیارتت قبول
مامان حسین
29 فروردین 90 13:53
@};تقدیم به زینب جان
مامان زهرا نازنازی
29 فروردین 90 15:50
___________$$$$$$ ______$$$$$$__$$$$$$$$__$$ ____$$____$$$$__$$$$__$$$$ __$$______$$$$$$__$$$$$$$$ __$$____$$$$$$$$__$$$$$$ __$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$ $$__$$$$$$$$$$__$$__$$$$$$ $$$$__$$$$$$__$$__$$$$ __$$$$______$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$ _$$$$$$$$__$$$$$$$$$__$$$ __$$$$$$___$$$$$$$_ $$$$ ___$$$$_____________`$$$ ___________________ $$ __________________`$$` ________________$$` _____$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$ _$$$$____$$_$` $$$$$__$$___$$___$$$$ $$$$$$$______`$$_$$$$$$ $$$$__________$$$_____$ $$___________` $$____$$ _____$$$_____$$`___$$$$ ___$$$$$$___$$__$$$$$$ __$$$$$$$$_$$_$$___$$$ _$$$____$$$$_$$__$$$$ __$$_____$$_$$$$$$$ ___$______`$$ ___________$$ ____________$$` ___________`$$ __________$$ _________$$
مامان آوا
29 فروردین 90 16:14
سلام دوست جونم؛ امیدوارم همیشه با دخیت بهتون خوش بگذره
بابای ارشیا خان
7 فروردین 91 18:16
دختر ی ، دسته گلی نشسته تو قلب و دلی دوستت داره این داشی قول بده یادش باشی زینب ریزه میزه ، از خنده هاش گل می ریزه برای دادش ارشیا زینب آبجی خانم و عزیزه