هر روز بیشتر عاشقت میشم
عزیزدلم زینب گلم
دو روزه که وقتی با من کار داری و گریه میکنی تا صدام کنی لا به لای غرغر کردنهات و قان وقون هایی که میگی کلمه "ماما" رو هم یه جور خیلی با نمکی تکرار میکنی البته میدونم با هیچ منطقی جور در نمیاد که الان تو بتونی حرف بزنی حتی یک کلمه!! اما خیلی با صداهایی که میتونی از گلوت خارج کنی بازی میکنی و یکی از این صداهای دلنشین این ماما گفتنته.بار اول که شنیدم گفتم چه جالب انگار منو صدا کرد اما تو گاهی این کلمه رو تو گریه هات تکرار میکنی و هر بار تو دل من قند آب میشه و هزار بار قربونت میرم عسلم.
در ضمن خنده های با صدات هم خیلی بیشتر از قبل شده.وقتی باهات بازی میکنیم اگر خیلی سر حال باشی کلی با صدا میخندی.آخ که چقدر دلنشین صدای خنده هات نفس مامان.امیدوارم همیشه خندون باشی که من طاقت دیدن اشک هاتو ندارم.یه هفته است که دکتر برای چشم های قشنگت قطره داده.اما هر بار که میخوام قطره بریزم تو چشمات کلی گریه میکنی.دیشب منم باهات گریه کردم .به خدا اشکات اشکمو در میاره دلبرکم.
خلاصه اینکه روز به روز بیشتر و بیشتر عاشقت میشم.امروز بردمت حموم.هیچ کس نبود که کمکم کنه (حتی خاله سیمین هم خونه نبود) قبل از اینکه ببرمت تو حموم برات صدقه دادم و بردمت تو حموم اینقدر خانوم بودی که هیچ مشکلی پیش نیومد بعد از اینکه آوردمت بیرون کلی شیر خوردی و بعدش عاشقانه و با نگاهی عمیق به من خیره شدی حس میکردم با نگاهت یه عالمه حرف های قشنگ میزنی دوربین رو آوردم تا از نگاهت یه عکس بندازم تا یادگاری برای هردو تامون بمونه اما نه اشتباه میکردم تو اون نگاه رو به دوربین نمیکردی هرچی ازت عکس انداختم دیدم نگاهت فرق داره
آره عزیز جونم اون نگاه فقط مال من بود و بس .