زینب جونم و روزهای شلوغ
زینب جونم دختر گلم این روزها حسابی سرت شلوغه حسابی سرگرمی هر روز به نوعی
از روزی که واکسن زدی و به لطف خدا زود خوب و سرحال شدی هر روز مشغول بودی
روز یکشنبه که خونه خودمون یه روضه کوچولو و باحال داشتیم که تو جمع خانوادگی خودمونی
برگزار شد و شما هم حسابی سر و صدا میکردی و ابراز وجود . همون شب با مامان و
بابا رفتی هیئت مسجد الهادی محمودکریمی و شما حسابی اونجا فعالیت کردی و
نی نی ها رو تماشا میکردی و وقتی میخوندند شما حسابی با حرکات قشنگ از خودت
عکس العمل نشون میدادی . این اولین شبی بود که رفتی روضه حضرت زهرا البته از
قبل چه دورانی که تو دل مامان بودی بعد از تولدت چندباری دعاکمیل رفتیم و شما حسابی
کیف کرده بودی . از روز دوشنبه هم که خونه باباجون اینا(بابای مامان) هیئت شروع شده و
شما اونجا سخت مشغول عزاداری هستی . مخصوصا که باباجون و مامان جون امروز انشاالله
اگه خدا بخواد و مثل چند دفعه های قبل کنسل نشه عازم هستن خونه خدا و مدینه النبی البته به
همراه خاله سیمین و علی آقا (انشاالله که سلامت برند و با زیارت قبول برگردند) همسایه های
مهربونمون که شما هر روز چند ساعتی رو مزاحمشون میشی و اونجا بازی میکنی.
الان که دیگه دختر جهار ماهه شدی حسابی عکس العمل هات خواستنی تر شده . از بعضی
علی الخصوص آقاها غریبی میکنی و اگر هم بغلت کنند سعی میکنی چشم تو چشم نگاه نکنی
و اگه مجبور بشی نگاه کنی اون لبهای کوچولو و نمکی رو به طرز با نمکی جمع میکنی و
میخوای که گریه کنی که البته این موضوع با حضور مامان یا بابا سریعا به خنده مبدل میشه.
از روزیکه واکسن زدی تقریبا روز ی سه وعده فرینی نوش جونت میکنی و شبها هم که تا هر
وقت مامان و بابا بیدار باشند شما هم بیداری و گاهی این موضوع بالعکس هم میشه و
مامان و بابا برای شما بیدارند و این جریان تا حدود ساعت ٣ هم گاهی به طول می انجامه.
عزیز دل خیلی دوستت داریم