سوغاتی خورونه زینب جون
زینب جونم دختر گلم این روزها حسابی برای شما روزهای خوبیه و سخت مشغول سوغاتی گرفتنی
مامان جون و خاله سیمین حسابی برای شما زحمت کشیدن و سوغاتی های قشنگ قشنگ آوردن
در سایزها و رنگهای مختلف .دستشون درد نکنه .شما هم با خنده های خودت از مامان جون تشکر
میکنی و از خاله هم همینطور. اگه بشه عکسهای سوغاتی هات رو برات میذارم تا ببینی
امروز بعد از چند وقت گفتم برات چندتا عکسهات رو درست کنم چون مزه فتوشاپ یه چیز دیگست
قربون اخلاق خوبت که هر وقت از شبانه روز که بیدار بشی میخندی
انقدر شما خوشگلی که عکس شما رو برای لباسها انتخاب کردن
زینب جونم راستی یادم رفت بگم که خدا چقدر بهت رحم کرد: روز یکشنبه صبح وقتی بغل بابا
بودی از کنار لوستر توی پذیرایی رد شدیم و اسباب بازی که مامان برات به لوستر وصل کرده
بود که تکون یواشی خورد و بعد از لحظه ای یه صدای مهیب شکستن اومد و این چیزی نبود
جز لوستر که افتاده بود پایین و کلا شکسته بود و روی زمین ریخته بود و فقط مامان و بابا با هم
گفتن خدا رو شکرچون معمولا شما همون حوالی میخوابی و بازی میکنی و یا لالا میکنی
و غذا میخوری و بازی میکنی ...
خلاصه حسابی یه شوک به ما داده شد و فقط شکرخدارو کردیم و ممنون از خدا که برات
صدقه داده بودیم شما اون لحظه اونجا نبودی دختر گلم