زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

برات از احساساتم میگم...

1389/11/12 0:27
نویسنده : مامان و بابا
511 بازدید
اشتراک گذاری

يكي از چيزهايي كه در اثر گذر زمان گم ميشه هيجانات و احساسات مختلف ماست.نوشتن اين احساسات ميتونه مكتوبات ارزشمند و شيريني در آينده باشه.

زينب گلم،من ه  ميشه به نوشتن احساساتم علاقه داشتم البته هميشه هم اين كار رو نكردم اما مثلا در دوراني كه عقد كرده بوديم وقتي بابا محمد مهربونت برام پيام هاي قشنگ ميفرستاد(كه البته تعدادشون قابل توجه بود) من همه اونا رو يادداشت ميكردم تا براي هميشه برامون به يادگار بمونه.

عزيز جانم،قبل از اینکه به دنیا بیای من برات يه نامه نوشتم .شب قبل از اينكه اون درد شيرين بياد سراغم توي يه نامه از احساسم برات نوشتم از اينكه دوران بارداري چقدر برام شيرين بوده و سختي هاي دوران حمل به خاطر وجود تو كه هديه اي از سوي معشوق ازلي و ابديم هستي چقدر سهل و آسان به نظرم ميرسيده و چقدر تلاش كردم تا برات مامان خوبي باشم و منتظر ديدنت هستم و ... و دو روز بعدش تو توي بغلم بودي.  

حالا هم با توکل بر خدا ميخوام برات توي صفحات اين وبلاگ بنويسم...

از روز تولدت برات بگم که به یاری خدا و به عشق تو درد زايمان رو تحمل كردم چون يه حديث شنيده بودم از امام صادق عليه السلام كه مادر هنگام زايمان دعاهاش مستجاب ميشه و من عاشقانه برات دعا كردم از ته قلبم از خداوند خواستم تا تو هميشه پاك و نوراني باشي،سالم و صالح و موفق و خوشبخت باشي و.....

و لحظه زايمان....شايد هرگز نتونم كلماتي رو يدا كنم که وصف اين لحظه رو كنه ، فقط برات ميگم كه توی اولين نگاهم به صورت نورانيت برق چشماي سياه و نمكيت عشقت رو تو دلم هزار برابر كرد.

بدون كه اين عشق هديه اي از جانب خداوند به توست عزيزم.

و هر لبخند تو هدیه ای بی نظیر از جانب خداست به من و بابا محمد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله
11 بهمن 89 16:44
توضيح :عكس مربوط به ساعت 12 شبه كه زينب بعد از يه خواب طولاني بيدار شده وبا اين خنده اعلام شب زنده داري داده