پنج ماهگی ماه خوبی نبود
امروز که روز بیست و چهارم از آخرین ماه بهاره زینب جونم برات بنویسم که
تو این ماه خیلی اذیت شدی و هر روز مجبور شدی یه داروی جدید بخوری
بعد از اینکه هفته قبل رفتیم دکتر شما حالت اصلا رو به راه نشد و بجای اینکه
سرفه هات بهتر بشه بجاش یه مشکل دیگه هم پیدا کردی و مزاجت بهم ریخت
و حسابی اذیت شدی و بعضی روزها تادوازده با پمپرزت رو مامان جون عوض کرد
خلاصه روز چهارشنبه که رفتی دماوند بد نبودی اما روز پنجشنبه و جمعه
حدود ظهر بود که دیدیم حسابی بهم ریختی و تصمیم گرفتیم زودتر بریم خونه
این هفته مامانی و بابایی و عمو علیرضا اینها هم اومده بودند دماوند و خوب بود ولی
بمیرم برات که تو خیلی سرحال نبودی و نتونستی بازی کنی البته انقدر تو گلی که
با همه این ناراحتیها اصلا غر نمیزدی و میخندیدی ولی دل مامان و بابا برات کباب بود
خلاصه تا اومدیم خونه و تو راه مشکلاتی پیش اومد و به خیر گذشت حدود ٨شب بود
تقریبا به این نتیجه رسیدیم که شما به داروی کوتریموکسازول عکس العمل نشون
دادی و اثرات اونه .خلاصه تا روز یکشنبه کمی بهتر بودی و تصمیم گرفتیم دکترت رو
عوض کنیم و رفتیم پیش دکتر افشاریان که چند نفر رفته بودند و ازش خیلی راضی
بودند .آقای دکتر هم معتقد بود که شما نسبت به اون دارو عکس العمل نشون دادی
و برات یه پودر نوشت و شربت و گفت که حریره بادوم هم نوش جون کنی . دیروز هم
که اون محلول رو مصرف کردی شربت روی هم همراهش خورده بودی و دچار تهوع شدی
و چند دفعه هرچیزی که نوش جون کرده بودی برگردوندی .حالا بامید خدا ببینیم امروز
بهتر بشی شاید فردا یا پس فردا بریم شمال ویلا عمه اینها تا یه تنوعی برای تو و مامان
و بابا بشه.دختر نازنینم امیدوارم همیشه سلامت باشی
این هم عکس روروئک سواری زینب گل مامان و بابا