در آستانه شش ماهگی گلمون
زینب عزیز دل
این روزها که آخرین روزهای پنج ماهگیته
حسابی خوشمزه تر شدی و خواستنی .
یکی از اون شیرینی هات سر سری کردنهاته که خیلی به دل مامان
و بابا می چسبه و دلشون میخواد بخورندت.دیشب حدود ساعت ١٢ بود که بی تابی
خواب کردی البته به سبک خودت (مالیدن سر و مماغت و صورتت رو با دستهای کوچولوت)
خلاصه مامان مجبور شد وسط سریال شبکه سه شما ببره تو اتاقت و بخوابونه.خلاصه
بعد از لحظاتی مامان گفت شما خوابیدی و ما هم یکم میوه خوردیم و ساعت١ بود که
تصمیم به خواب گرفتیم و به محض ورود به رختخواب شما بیدار شدی و خیلی سرحال
انگار که یه خواب نیمروزی کردی خیلی شاد و سرحال تو تاریکی برای مامان و
بابا سرسری میکردی و از اون موقعهایی بود که تا پخ بهت میکردن غش میکردی از خنده .
از یه طرفموقع خوردن تو بود و از طرف دیگه ساعت از ٢ داشت میگذشت و
شما انگار نه انگار که باید لالا کنی بهر حال بعد از کلی خنده و بازی لالا کردی.
عزیز خوش اخلاق روز جمعه که رفته بودیم بیرون ؛ رفتیم مرکز خرید قلهک و چون آخر
وقت بود کم کم فروشگاهها در حال تعطیل شدن بود و نشد برندس رو ببینیم و رفتیم
طبقه بالا و چندتا مغازه رو دیدیم و شما هم سرحال و خندون بودی (با اینکه هر جا
پیاده میشدیم شما سرحال و به محض ورود به ماشین لالا میکردی) همینطور که
در حال گشتن توی فروشگاهها بودیم یه آقای فروشنده که شما رو با چهره خندون
دید به بابا گفت: یه کتونی حرفه ای دارم برای دختر نمکدونت و خلاصه طبق معمول
بابا هم پاهاش شل شد کتونی رو که سایز پای شما بود برات خرید جالبیش
این بود که قشنگ سایز شما بود اندازه اون پاهای کوچولوت.
امروز که ششم تیرماهه تماس گرفتیم و اگه دکتر وقت داشته باشه باید بریم واکسن
شش ماهگیت رو بزنیم .الهی بمیرم برای اون رون تپلت که باید دوتا آمپول بزنی
امیدوارم که زیاد اذیت نشی و زود سرحال بشی گل گلی من.