خيلي تاخير داشتيم ولي اومديم
امروز با تاخيري فراوان بالاخره تونستم برات مطلب بذارم
عزيز خوشگل من اين چند وقته خيلي چيزها پيش اومد كه مي خواستم برات بنويسم
ولي بدليل مشغله هاي زياد نشد مامان طفلي هم كه خيلي كار داره و در بس در اختيار
شماست و اجازه اينكه برات بنويسه رو شما نميدي فقط گاهي با موبايلش به وبلاگت
سر ميزنه و با دلسوزي ميگه بايد خاطراتش رو بنويسيم . خلاصه كه خيلي دوست داريم
تك تك لحظه ها و حركات شيرينت رو ثبت كنيم ولي با كمبود وقت مواجه هستيم باور كن
كه شبها تا 2 بيشتر بيداريم ولي بازم وقت كم مياريم.
آخرين باري كه برات نوشتيم زماني بود كه مريض شده بودي و حال مامان و بابا گرفته بود
ولي به لطف خدا هر روز بهتر شدي و با كمك امام رضا سلامتيت رو بدست آوردي و
از 12 تا 16 مرداد رو مهمون امام رضا شديم. تو مشهد كه خيلي گرم بود تقريبا روزها رو
خونه بوديم و عصر حدود 6 به بعد ميرفتيم حرم و شما كلي صفا ميكردي و از خوشحالي
جيغ ميزدي و با خوشحالي لوسترها رو نگاه ميكردي و مثل خانمها بازي ميكردي
گاهي پيش بابا مي موندي تا مامان زيارت كنه و بعضي وقتها با بابا ميرفتي تا توي
حرم امام و ميومدي چندباري هم با ماماني و بابايي رفتيم و توي صحن مي نشستي
و براي خودت بازي ميكردي و يا براي فواره ها ذوق ميكردي .
الحمد لله سفر خوبي بود
و اميدوارم كه شما حظ و بهره معنوي هم بيشتر از ما برده باشي.قربونت برم عزيز
خوش سفر تنها موقع برگشت بود كه به خاطر تاخير پروازمون يه كم اذيت شدي و
بي تابي كردي كه اونهم خيلي كم بود و به محض اينكه مي خواستيم سوار هواپيما
بشيم شما لالا كردي
و تا توي فرودگاه مهرآباد نشستيم با خوشحالي بيدار شدي با
چشماي قشنگت مامان و بابا رو نگاه ميكردي و خيلي شاد و خوشحال مي خنديدي
و اين در حالي بود كه ساعت حدود 3 نيمه شب بود و وقتي رسيديم خونه وقت سحر
كلي بازي كردي تا بالاخره لالا كردي.
يكي يه دونه مامان و بابا تو اين چند وقته خيلي كارهاي قشنگ قشنگ انجام ميدي كه هر
كدومش كه يادم بياد رو برات مي نويسم : اول اينكه چهاردست و پا رفتن رو به سختي
تمرين ميكني و خيلي براش وقت ميذاري البته به شيوه فوق مدرن به طرزي كه كمتر
زانوي خوشگلت رو روي زمين ميذاري و بيشتر با پنجه پا جلو ميري.
كلا در حال جستجو
هستي كه شئي رو بسمت دهان كوچولوت ببري حالا هر چيزي كه روي فرش باشه.
كاملا مستقل مي نشيني با اسباب بازي هات بازي ميكني و گاهي آواز دلنشيني
هم ميخوني و معمولا هر وقت كه تلويزيون آگهي بازرگاني پخش كنه به سرعت جهت
ديد شما عوض ميشه و با دقت آگهي ها رو نگاه ميكني (موارد مورد علاقه شما
تبليغ ماي بيبي و آقاي ايمني) و به محض اينكه تموم ميشه با ناراحتي ميگي بَف
اخ كه فداي اون زبونت بشم .از توانايي هاي زيباي ديگه شما دست دسي كردنه كه
خيلي شيرين با نمك انجام ميدي و شادي تو چشمات موج ميزنه . مثلا ديشب كه
رفتيم نمايشگاه قرآن وقتي غرفه هاي كودكان رو نگاه ميكرديم و بچه ها رو تماشا
ميكردي دست دسي ميكردي .
ديشب تو راه برگشت يه شير پسته هم زدي به بدن
و مشتاقانه دنبال بقيه اش بودي . و خلاصه ساعت حدود 30/2 بود خوابيدي اونهم
با ناراحتي چون دوست نداشتي بخوابي و ميخواستي بازي كني.اين شبهاي ماه رمضان
كه خيلي زود به نيمه رسيد كلا خيلي شلوغ پلوغ بوده و تقريبا وقت فراغتي نداشتيم
و كلا مسافرت بوديم و از مسافرت كه اومديم مهمون داشتيم بعد هم مهموني رفتيم
خونه مامان جون اينها و عمه حوري . امشب هم باز افطاري هستيم و تا آخر هفته
برنامه هامون فشردست.نازنين زينب من يكي از چيزهاي كه خيلي با علاقه ميخوري
چاي بيسكويته كه تقريبا زمان افطار همراه با ما ميخوري .
البته حليم رو هم بسيار
مشتاقانه نوش جان كردي.ديروز بالاخره موفق شديم واكسن هپاتيتت رو هم بزنيم
كه البته انقدر شما خانم بودي هيچ اذيتي نداشت طوري كه ما تونستيم شب بريم
نمايشگاه . دختر گلم تو شبهاي قشنگ ملكوتي فقط از خدا برات سلامتي و توفيق
در بندگي طلب ميكنيم و تو هم براي مامان و بابا دعا كن تا توي مسير تربيت شما
موفق و سربلند بشن .
در آخر امشب رو هم كه شب ميلاد كريم اهل بيت حضرت امام حسن مجتبي (ع)
هست رو به محضر امام زمان(عج) و تمامي دوستداران ايشان تبريك ميگم.