مرور خاطراتی به شیرینی عسل
زینب گل دقایقی بعد از تولد
زینب خانم یک روزه
دختر ناز ١٠ روزه همراه هدیه بابا محمد گل
دو ماهگی عشق مامان و بابا
٣ ماهگی زینب جون
نوروز ٩٠
٤ ماهگی دختر گلمون
٥ ماهگی نمکدون
دختر نازنین ٦ ماهه
دومین سفر زینب به مشهد مقدس
جغله ٧ ماهه
٨ ماهگی خانم خام ها
٩ ماهگی خانم طلا
١٠ ماهگی ماه مامان و بابا
١١ ماهگی زینب زیبا
پ ن:توی پست قبلی بهت قول دادم نامه ای رو که شب قبل تولدت برات نوشتم تو ادامه مطلب بنویسم.حالا تو ادامه مطلب این پست به قولم عمل میکنم گل بانمکم.
موقع نوشتن این نامه هنوز روی ماهت رو ندیده بودم اما خیلی خیلی دوست داشتم و منتظر دیدارت بودم.
به نام خداوند مهربان،خدایی که با مهر و لطفش تو را به ما عطا فرمود.
میوه قلبم،عزیز جانم،زینبم
این نامه رو در حالی برات مینویسم که به شدت در انتظار اومدنت هستم.هم من و هم بابا محمد و همه اونهایی که اطرافمون هستن و تو رو خیلی دوست دارن برای اومدنت روز شماری میکنن.
نوگل زندگیم،
نمیدونم کی این نامه رو میخونی اما مینویسم تا هر موقع که خوندی بدونی از همون وقتی که فهمیدم مهمون دلم شدی،مهمون همیشگی قلبم هم شدی.تا بدونی چقدر عاشقانه دوست دارم،بهت فکر میکنم،باهات حرف میزنم،صدات میکنم و مطمئن هستم که تو الان که توی دلم جاخوش کردی همه اینها رو میفهمی،میشنوی و حس میکنی.
مینویسم تا بدونی با اومدنت چقدر شرمنده لطف خدا شدم و شاکرم به درگاهش.
از همون اول که فهمیدم تو اومدی،سعی کردم همه جوره مراقب باشم،ظاهراَ و باطناَ.
زینب گلم
در تمام این مدت به این امر واقف بودم که تمام اعمال و رفتارم روی روح و باطن ظریف و لطیف تو اثر داره.پس با تمام وجود سعی کردم که بهترین باشم،چون مسئولیت رشد معنوی تو بر دوشم بود.اما...
نازنین دخترم،نمیدونم چقدر موفق بودم.شاید اگر بخوام حق رو بگم...باید سرم رو به زیر بندازم.امتحان سختی بود که البته هنوزم ادامه داره.
گل زیبای مامان،نمیدونم وقعی که داری این نامه رو میخونی چیزی از زنجیرهایی که توی این دنیا به دست و پای روحمون بسته میشن تا نتونیم پرواز کنیم و به کمال برسیم متوجه میشی یانه.نفس و شیطان برات مفهومی دارن یا نه؟از توفیقات الهی سر درمیاری یا نه؟
به هر حال بدون که تلاش کردم،خیلی برات دعا کردم و آرزوی قلبیم سعادت و سلامت تو در دنیا و آخرته.آرزوم اینه که سیر الی الله رو در مسیر زندگیت ببینم،آرزو دارم تو یک خانم مومن،صالح،و با کمالات باشی.اهل احسان و نیکوکاری باشی،جزو متوکلین باشی،اهل صبر باشی و ...
البته اگر به تلاش های خودم نگاه کنم نتیجه ای جز شرمندگی برام نداره،اما به عنایات خداوند و حضرت صاحب الزمان امیدوارم.به عنایات حضرت زهرا و آقا اباعبدالله امیدوارم.
تو هم در تمام زندگیت وقتی نا امید شدی دست توسل به سوی اهل بیت دراز کن گلم.
پاره تنم،من و بابا محمد،از صمیم قلب آرزو کردیم تا تو سرباز صاحب الزمان باشی.همیشه تو زندگیت عاشق آقا صاحب الزمان باشی و دستان معنویت همیشه در دستان آقا باشه.و با تمام وجود تو رو که عزیزتر از جانمون هستی فدای سر آقامون امام زمان کردیم.(فدیه)
گلم نمیدونم کی دوران جنینی تو در رحم من به پایان میرسه.اما منتظرم...منتظر دیدنت،بوئیدنت،در آغوش گرفتنت،بوسیدنت،شیر دادن بهت.منتظرم تا انشا الله به زودی توی چشمان معصومت نگاه کنم عاشقانه باهات حرف بزنم و برای هزارمین بار و هزارمین بار بهت بگم:"بی نهایت دوست دارم" چون تو عصاره و چکیده عشقی هستی که بین قلب من و محمد موج میزنه.پس تو هم لیلایی و هم محمد.
این دوران(حدود نه ماه)برای من چه زود گذشت،و چه شیرین بود تجربه مادر شدن،تجربه حمل،حمل یک امانت بزرگ از طرف خداوند متعال.تو در تمام این مدت شریکم بودی،در تنهایی هام،در خلوت هام با خدا،در شادی ها و غصه هام،شاهد تمام اشک هام بودی و شاید با خنده هام خندیده باشی.
دردانه دلم،بهترین و زیباترین صفات نیکو رو از خداوند برات میخوام.آرزوی سعادتمندی تو رو دارم و اینکه تاج افتخاریبشی بر سر من و بابای گلت.
بی تاب دیدنت هستم و منتظر یک درد شیرین که نوید اومدنت رو میده.
ساعت یک بامداد روز ٦ دیماه ٨٩
٢١ محرم الحرام ١٤٣٢