زینب عزیزم سیزده ماهه شدی
امروز که روز نهم ماه بهمن سال نودِ دختر عزیزم اومدم ولی با تاخیر تا بگم سیزده ماهگیت خیلی مبارک عزیزم . اول جا داره که حلول ماه ربیع الاول (ماه شادی محبان اهل بیت) رو خیلی شاد باش بگم .امید که همه عزاداریهات قبول باشه .چون با دیدن هر بیرق و پرچمی شروع به سینه زدن میکردی و حسین حسین میگفتی عسلم.
انشاالله که مامان و بابا رو هم از دعا فراموش نکرده باشی .دختر نازنینم با حلول ماه ربیع ما هم تصمیم گرفتیم که آخر هفته تولد رسمی شما رو جشن بگیریم و شادی کنیم .البته طی دو نوبت یه فامیلهای مامان و یه روز فامیلهای بابا .
قشنگترین قشنگ این روزها خدا رو شکر حسابی مشغول جنب و جوش هستی و سخت مامان رو دنبال خودت میدوانی چون از راه رفتن گذشته و دیگه میدویی. حرف زدنت هم خیلی باحال شده چون همه خانمها رو عمه میدونی و همه آقایون هم تقریبا عمو هستند البته غیر از مامان و بابا که اغلب با اسم کوچیک صداشون میکنی.
دخمل جیگر این ماه آخر هم نشد برای چکاپ بریم پیش دکتر چون هر دفعه که وقت داشتیم دکتر نبود و وقتمون کنسل شد ولی خدا رو شکر تو این چند وقت مریض نشدی و سینه دردت بهتره و وزنت هم یه کمی اضافه شده (با اینکه خیلی علاقه ای به خوردن غذاهای خودت نداری)البته برای خوردن انواع کاکائو و شیرینی خیلی متمایل هستی و علی الخصوص این روزها گز یکی از خوردنی های محبوبت شده و به محض دیدن گز ولو منتهی الیه کابینت شروع میکنی "به به" و تا وقتی که تو دستت نباشه تکرار میکنی .
زینب گلم وقتی به دوران شیرین گذشته از سال قبل تا بحال فکر میکنم فقط و فقط شیرینی و حلاوت می بینم و بس . بخاطر این الطاف خداوند تا بتونم شکر گزاری میکنم .تو این سیزده ماه مامان بیشترین نقش رو برای رشد تکاملت داشته و از خدا براش سلامتی و تندرستی و توان مضاعف خواهانم چون واقعا از همه لذتها و علایق خودش بخاطر تو گل زیبا براحتی میگذره .همیشه باید قدرش رو بدونی و محبتهاش رو در آینده تلافی کنی .البته که مامان هرگز به قصد اینکه تو تلافی کن کاری برات انجام نمیده.
زینب جان مامان و بابا
دوستت داریم خیلی