زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

عید مبعث مبارک

1391/3/30 4:40
نویسنده : مامان و بابا
575 بازدید
اشتراک گذاری

حمد و ستایش خدای را که با نعمت وجود پیامبر بزرگوارش حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر ما منت نهاد و برامتهای پیشین قرنهای گذشته چنین منتی نگذاشت.و این نعمت بزرگ را با قدرت بی پایان خویش بر ما عطا نمود،... پروردگارا پس بر محمد صلی الله علیه و آله که امین وحی توست و شریف تر و بزرگوارتر از همه آفریدگان تو میباشد و پیشوای رحمت و امام خیر و کلید برکات است درود و تحیت فرست.

قسمتی از دعای دوم صحیفه سجادیه

گل زیبای مامان سلام، عیدت مبارک

چند شب پیش بابا محمد عزیز از من انتقاد کرد که حالا که از مریض شدن گلمون براش نوشتی پس چرا از اینکه به عنایت خدا حالش خوب شده چیزی نمینویسی؟؟؟ دیدم مثل همیشه حق با محمد جووونمه.اما گلم فرصتی برای نوشتن ندارم چون در طول روز اگر خونه باشیم لب تاپ کاملاَ در انحصار شماست و مشغول دیدن فیلم هایی هستی که هنر پیشه نقش اولش خودتی،نقش اول مرد هم آقا سجاد جیگر خالس، وبنده مجالی ندارم حتی برای گشت و گزار توی نت چه رسد به آپ کردن، الان هم که دارم مینویسم ساعت ٣ بامداده و شما در خواب نازی عزیزکم.

راستی دیشب به طور کاملاً اتفاقی یه سایت رو پیدا کردم که یکی از عکس های تو رو گذاشته بودن توش!!!!!!!!!!!!اینم آدرسش:http://www.shamag.ir/view/post:118362  هم برام جالب بود و هم نه!!! از اینکه تو سایت دیگه ای غیر از اینجا عکست باشه خیلی خوشم نیومد.البته دلایل خاص خودم رو دارم وگرنه کسی که تو سایتش عکست رو گذاشته نیت خیر داشته گلم.

امروز طبق معمول هر سال که روز مبعث میریم زیارت سیدالکریم سه تایی رفتیم شهر ری برای زیارت.خیلی شلوغ بود تو هم میخواستی خودت راه بری.به من نگاه میکردی و میگفتی : "مامان لیلا دَس" بعد دست های کوچولوت رو میگرفتم تا باهم راه بریم خلاصه بابا محمد به دادم رسید تا منم زیارت کنم.زیارت قبول نازنین دلبرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله فاطمه
30 خرداد 91 11:44
خاله عاشقتهههههههههههههههههههه تازگی ها وقتی می رسیم به هم منو ول نمی کنی منم خودم از تو بدتر می خوام همش بچسبم به تو ولی خیلی طول نمی کشه که سر خاله انقدر شلوغ میشه نمی تونه به تو نگاه کنه
مامان فاطمه حسنا
4 تیر 91 17:43
سلام. خوبید؟ خدا رو شکر که گل دختر شما خوب شد. چهارشنبه داشتم به حدیثی که نوشته بودید فکر می کردم که همون عصرش دخترم تب کرد و بعدش دو روز خیلی بد رو گذروندیم که حتی شب ها تا صبح بی قراری می کرد و با گریه نه می خوابید نه شیر می خورد ... خلاصه که روزهای خیلی سختی بود و من همش می گفتم خدایا بنده ضعیفت رو میشناسی خدا رو شکر که تقریباً به خیر گذشت و سرماخوردگی دخترم بهتره خدا الهی به همه مخصوصا بچه ها سلامتی و شادی همیشگی عنایت کنه، إن شاء الله
مامان ماهان
7 تیر 91 8:47
خدا رو شکر که زینب جون خوب شد زیارتت قبول خانم گل