زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

34 ماهگی عشق مامان و بابا

1392/7/8 11:36
نویسنده : مامان و بابا
1,660 بازدید
اشتراک گذاری

زیبا ترین ارمغان خالق مهربان

همه وجودم،ای عشق شیرین،زینب

٣٤ ماهگیت مباااااااارک قلب

عروسک زیبای مامان

روز ها و شب ها داره به سرعت سپری میشه و دلچسب ترین اتفاق

برای من و بابا اینه که میبینیم تو داری روز به روز بزرگتر و خانم تر و

فهمیده تر میشی.

 

 

خدا رو هزارااان بار شکر میکنم به خاطر قلب مهربونت

اینقدر من و بابا رو از عشق و محبتت سیراب میکنی که

تقدیم همه وجودمون به تو به نظر کار کمی میاد

همه موقعیت ها رو به خوبی درک میکنی و البته 

دوست داری همیشه ما رو راضی و خوشحال ببینی

تا جایی که من اگر کمی لحنم تند بشه و یا اخم کنم

با زبون شیرینت زود میگی

"باسه مامان حرفتو گوس میدم"

چشمکنکته جالب و دلنشینش اینه که این حساسیت رو

نسبت به بابا خیییییلی هم ندارینیشخند

 

 

از ماه پیش که دوتا عروسی رفتیم حسابی از عروس بازی خوشت اومده

مدام میای میگی مامان من عروسم برای مامان عروس دست بزنین

این تل تور دار رو خاله سیمین برات خریده تا سو و سات عروس بازیت

فراهم بشه 

الهی دورت بگردم که هنوز شین رو نمیتونی تلفظ کنی گلم

با کلی هیجان از کلاس زبان اومدی بهم گفتی

"سوز یاد گرفتم"

من:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سوال

"سوز سوز"

من:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سوال

"کفس دیگه"خنده

وااااای که چقدر برامون دلنشینه همه کارهات عزیزکمماچ

اصلاً دوست نداری که من با خاله سیمین یا با

بابا گرم صحبت بشم و اینقدر بلند بلند وسط

حرف هامون ما رو صدا میزنی و شروع به صحبت میکنی

که من از ادامه حرفم منصرف بشمعصبانی

دلت میخواد من همیشه فقط و فقط برای تو باشمقلب

خیلی دوست داری باهم بازی کنیم

تو مامانم میشی بعد خنده دار اینه که میگی

"حالا مثلاً تو مامانم بودی!!!!!!!!!!!" زبان

ترم دوم کلاس زبانت شروع شده و همچنان روزهای فرد هردوتامون

میریم آموزشگاه زبان حدیث و شما میری سر کلاس و بنده کنار

چندتا از مامانای دیگه بیرون کلاس میشینیمخمیازه

البته من از همشون پر کارترم چون شما چند باری میای بیرون

تا ببرمت wc  ابرو

اینم مدرک فارغ التحصیلی ترم اول زینب عشق 

 

روز جمعه گذشته برای اولین بار شما رو بردیم

باغ وحش و شهربازی پارک ارم

 

 

خاله انسیه و نرگس جون و سجاد گل پسر هم باهامون اومدن

دیدن بعضی از حیوونا برات جالب بود ولی برای خیلی از اونها

برعکس سجاد هیجان خاصی نداشتی و همش میپرسیدی

"کی میریم سوار قطار شیم"

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوست داشتی زودتر بریم شهر بازی

وقتی هم رفتیم شهر بازی حسابی خسته و خوابالو شده بودی و

یک قطار و یک ماشین بازی کردی و زدی تو فاز ترررررس و گریه که

نمیخوااااااام سوار شماسترس

 

 

 

ولی سجاد با تمام قدرت سعی کرد خوش بگذرونهماچ

شاید تو هم دو سال دیگه اینقدر زود بنزینت تموم نشهلبخند

 

 

آرزوی من و بابا دیدن سلامتی و خوشی و سعادت برای توست

بیش از تصورت از تمام عشق ما عاشقانه دوست داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نرگس دختر خاله
9 مهر 92 16:05
زینب جون باما خوش گذشت
خاله فاطمه
10 مهر 92 17:21
سلام عشقم خیلی خانم شدی شما ماشاالله
نرگس دخترخاله
15 مهر 92 16:20
خاله به مازنگ نزنیا نمی گی یکی به نام نرگس دلش برات تنگمیشه ها
مهناز
16 آذر 92 14:13