زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

زینب عشق مامان وبابا و عکسهای بهار نود ویک

اول سلام دوم عذارخواهی از بابت تاخیر زیاد ولی چه کنیم اگه ٢٤ ساعت یه چند ساعت بهش اضافه میشد خیلی خوب بود و ما به همه کارها می رسیدیم.  اما توی این سال جدید و فصل بهار خدا رو شکر شما جز روزهای ابتدایی که مریض شدی و دل مامان و بابا رو حسابی جزغاله کردی الحمدلله سرحال بودی و ما رو از دست دکترهای رنگارنگ در امان نگه داشتی امروز گفتم بالاخره بشینم یه چندتا عکس خوشگلت رو درست کنم و برات آپ کنم که فردا نگی این بابای ما دیگه عکسای من رو درست نمیکنه و فقط عکس میندازه عزیزم البته انتخاب عکس از بین هزاران عکس خیلی سخته چون هزار ماشاالله انقدر شما خوش عکس هستی که کار ما رو سخت میکنه(البته راه دوری نرفتی !!!!) تو این چند وقت ...
26 ارديبهشت 1391

فروردین 91 و گل 15 ماهه

تمام هستی ام،زینب هفته اول فرودین امسال مشغول دید و بازدید های نوروز بودیم.شکر خدا شما خیلی سرحال بودی و از دَدَ رفتن های پی در پی خوشت اومده بود. ٧ فروردین ماه شدی یه گل خوشگل 15 ماهه که بی صبرانه در انتظار دیدار زوار کربلا (خاله سیمین و عمو علی) بودی تا حدود ساعت 5 بعد از ظهر که چشم ما به جمالشون روشن شد.توی این یک هفته ای که ندیده بودیشون با وجود اینکه خیلی سرگرم بودی اما دو سه باری بهانه گرفتی و با گریه و شیرین زبونی میگفتی .... عمو دِدِ عمو دِدِ .....(قابل توجه خاله سیمین که زینب بیشتر بهانه عموشو میگرفت) دلت میخواست بری خونشون عزیز دلم. 8 فروردین عازم سفر به مشهد شدیم.ساعت 40/12 پرواز داشتیم.هواپیما در کمال...
23 فروردين 1391

زیبا ترین سوژه برای 5500 عکس!!!

عزیز تر از جانم زینب امروز ٣ فروردین سال٩١ و من و بابا دومین سالی هست که به همراه زیبا ترین گل بهار عمرمون،زینب خوشگلمون، به خونه اقوام برای دید و بازدید میریم.گرچه نسبت به سالهای قبل نمیتونیم زود از خونه بریم بیرون و یا مدت زمان طولانی به خونه برنگردیم، باید حسابی مراقب باشیم تا برنامه خواب و غذات به هم نریزه،گرچه هرجا که میریم باید ٦ دانگ حواسمون به شما باشه که یه وقت اتفاقی برات نیفته و یا دسته گلی به آب ندی و...البته شماحسابی خانم هستی و خیلی جاها از بغل مامان و بابا تکون نمیخوری البته این تا زمانی هست که هنوز ازطرف مقابل خجالت میکشی و به محض گذشت دقایقی مشغول به فعالیت میشی و...
3 فروردين 1391

آخرین نوشته در آخرین ساعات سال 1390

گل زیبای من ، زینب بالاخره بعد از مدتها دوری از وبلاگ و به طور کلی دوری از کامپیوتر و دنیای وب (به دلیل خراب شدن سیستم مخصوصا پاور بیچارش که شما مدام خاموش و روشنش میکردی ما تصمیم گرفتیم با خرید لب تاپ به شیطنتهای شما پاتک جانانه ای بزنیم و ماجراهایی داشتیم تا اینکه بالاخره امشب تونستیم به دل راحت قدم به دنیای مجاری بذاریم )توی این آخرین ساعات سال ٩٠ دارم سعی میکنم برات یه یادگاری کوچولو بنویسم دختر نازنینم. توی این مدت که برات چیزی ننوشتیم اتفاقات زیادی افتاد، کلی کارهای جدید یاد گرفتی که انشا الله بعدا برات مینویسم. دختر ماه مامان، فردا ساعت ٨ و ٤٤ دقیقه صبح سال ١٣٩١ آغاز میشه و مبدا و تاریخ جدیدی رقم میخوره ، پارسال...
29 اسفند 1390

زینب عزیزم سیزده ماهه شدی

امروز که روز نهم ماه بهمن سال نودِ دختر عزیزم اومدم ولی با تاخیر تا بگم سیزده ماهگیت خیلی مبارک عزیزم . اول جا داره که حلول ماه ربیع الاول (ماه شادی محبان اهل بیت) رو خیلی شاد باش بگم .امید که همه عزاداریهات قبول باشه .چون با دیدن هر بیرق و پرچمی شروع به سینه زدن میکردی و حسین حسین میگفتی عسلم. انشاالله که مامان و بابا رو هم از دعا فراموش نکرده باشی .دختر نازنینم با حلول ماه ربیع ما هم تصمیم گرفتیم که آخر هفته تولد رسمی شما رو جشن بگیریم و شادی کنیم .البته طی دو نوبت یه فامیلهای مامان و یه روز فامیلهای بابا . قشنگترین قشنگ این روزها خدا رو شکر حسابی مشغول جنب و جوش هستی و سخت مامان رو دنبال خودت میدوانی چون از راه رفتن گذشته...
9 بهمن 1390

زینب و جدول رشد(12 ماهگی)

مهارتهاي اصلي(اکثر کودکان انجام میدهند) حركات ديگران را تقليد مي كند اصواتي شبيه لغت از دهان خارج مي كند .عروسک زیبای مامان شما لغت های با نمکی رو ادا میکنی نه اصواتی شبیه لغت!!!!!!! درخواست هاي خود را با ژست مخصوص نشان مي دهد   مهارتهاي اضافي(نیمی از کودکان انجام میدهند)   به غير از دادا و ماما يك كلمه ديگر مي گويد. یک کلمه!!!!!! دختر گلم کلماتی مثل "ماما" و "بابا" رو از حدود پنج ماهگی میگفتی.الان دایره لغاتت خیلی بیشتر شده. چند قدم بر مي دارد.دختر زرنگِ مامان شما خیلی زیبا راه میری و سرعت راه رفتنت زیاد شده حتی میشه گفت گاهی که دنبالت میکنم و با همدیگه بازی...
23 دی 1390

مرور خاطراتی به شیرینی عسل

            زینب گل دقایقی بعد از تولد زینب خانم یک روزه دختر ناز ١٠ روزه همراه هدیه بابا محمد گل دو ماهگی عشق مامان و بابا ٣ ماهگی زینب جون   نوروز ٩٠ ٤ ماهگی دختر گلمون ٥ ماهگی نمکدون دختر نازنین ٦ ماهه دومین سفر زینب به مشهد مقدس جغله ٧ ماهه ٨ ماهگی خانم خام ها ٩ ماهگی خانم طلا ١٠ ماهگی ماه مامان و بابا ١١ ماهگی زینب زیبا   پ ن:توی پست قبلی بهت قول دادم نامه ای رو که شب قبل تولدت برات نوشتم تو ادامه مطلب بنویسم.حالا تو ادامه مطلب این پست به قولم عمل میکنم گل بانمکم. موقع نو...
8 دی 1390

باورم نمیشه!!!!!!!!! میوه شیرین و خوشمزه عشقمون یکساله میشه

عزیز تر از جانم،همه هستی ام،شیشه عمرم،.....زینب زیبای من هزاران هزار بار شکر خالق یکتا به خاطر امانت گرانبهایی که به ما سپرد،به خاطر وجود تو،به خاطر سلامت تو ،شکر خالق زیبایی ها برای همه لحظه های قشنگ و شیرین با تو بودن.شکر خداوند بزرگ و توانا به خاطر خلق کردن تو موجود نازنین و مهربان و کوچولو که با خنده های دلبرانت لحظه به لحظه شیدایی دلمون رو صد چندان میکنی . "  تولد هر نوزاد یک معجزه بزرگ از طرف خداوند مهربان است " این جمله رو خیلی شنیده بودم اما وقتی باردار شدم و شاهد رشد و تکاملت بودم و مراحل زایمان رو پشت سر گذاشتم و در نهایت تو رو در آغوش گرفتم به این جمله ایمان آوردم و ...
6 دی 1390

یه دخمل ناز که چند روز دیگه یکساله میشه

عزیز دردونه مامان و بابا تا ٧ دیماه چیزی نمونده .یادته عزیزم تو یه روز سرد و زیبا که قشنگترین روز زندگی مامان و بابا بود سال پیش پا به این دنیا گذاشتی و یه عالمه شادی تو دل ما بوجود آوردی.الهی قربونت برم که از پارسال تا الان هر روز شیرین تر میشی و خوردنی تر . هم شیطونی هات که روز افزونه دلنشینه و هم ذلبری کردنت از مامان و بابا با شیوه های مختلف .عزیزم پارسال که از حدود ساعت ٢ نیمه شب تا ظهر همه منتظر بدنیا اومدنت بودیم اگه میدونستیم چه گلی میخواد بدنیا بیاد کل بیمارستان رو گلبارون میکردیم. دختر گلم چون سالگرد تولد شما نازنین تو ماه محرمه و ماه عزای اهل بیته انشاالله بعد از ماه صفر و ایام خوب ماه ربیع الاول برات جشن یکسالگی میگیریم .امیدوار...
25 آذر 1390

زینب و ماه سرخ عاشقی...محرم

سلام زینب جوووونم عزاداریهات قبول گلم.شکر خدا امسال هم تو خونه باباجون و مامان جون عزای سالار شهیدان برپا شد و ١٣ شب میزبان مهمونای اباعبدالله بودیم. گل خوشگلم توی شب های هیئت حسابی یاد پارسال افتادم که با چه سختی ای میتونستم چند ساعت بشینم ،حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده بود به خاطر تورم زیاد دست ها و پاهام همه حسابی تعجب میکردن بعضی ها هم دلشون برام میسوخت ( اما من داشتم کیف میکردم،به خاطر بودنت و حس کردنت و اون همه معنویتی که با وجودت ازش بهره مند بودم ) ،بعضی ها هم میگفتن اولش نشناختیمت.آخه اوایل محرم وارد ٩ ماهگی شده بودم و به اصطلاح پا به ماه بودم.هرشب از امام حسین میخواستم به هردو تامون کمک کنه تا ...
19 آذر 1390